سیاه‌قلــــــــــــــــــــــــــــــم

دانلود گزارش‌های بهمن صباغ زاده

سیاه‌قلــــــــــــــــــــــــــــــم

دانلود گزارش‌های بهمن صباغ زاده

گزارش جلسه‌ شماره 1096 به تاریخ 9/3/94

دانلود گزارش جلسه 1096 به تاریخ 13940309 فایل PDF / لینک مطلب / فایل صوتی

به نام آفریننده‌ی زیبایی‌ها

درود دوستان عزیز. جلسه‌ی این هفته‌ی ما مانند همیشه در عصر اولین روز هفته در مسجد قائم برگزار شد. چند ماهی است که جوانان بیشتر در جلسه شرکت می‌کنند که البته باعث دلگرمی است. کاش دیگر دوستان شاعر همشهری هم جلسه‌ی شنبه‌ها را به یاد داشته باشند و شنبه‌شب‌ها را با دوستان شاعرشان در مسجد قائم بگذرانند. جلسه با صد بیت از شاهنامه و غزل شماره‌ی 130 از دیوان حافظ شروع شد و به شعرخوانی دوستان رسید. شعرها خوانده شد و نظرات رد و بدل شد. در خلال همین رد و بدل شدن نظرات است که تئوری‌های شعر در ذهن شاعران شکل می‌گیرد و مسیر شاعری آن‌ها در آینده ترسیم می‌شود. امید است که در حفظ و نگهداری این چراغ‌های کوچک سعی کنیم و در این روزگار خشک و خاکستری دنیای‌مان را با شعر و عشق به ادبیات رنگین کنیم.

در این شماره خواهید خواند:

1- بازخوانی ادبیات کلاسیک؛ شاهنامه‌ی فردوسی؛ بر اساس نسخه‌ی ژول مُل؛ قسمت بیست و نهم؛ بیت 2801 تا 2900

2- کنفرانس ادبی؛ آیین نگارش؛ نگارش 19؛ اشتباهی رایج در به کار بردن اسامی و صفت‌های عربی؛ محمد کاظم کاظمی

3- شعرخوانی؛ احمد نجف زاده، خانم صالحی، جمشید اقبالی، علی محمودی، محمد جهانشیری، محمود خرقانی، سید علی موسوی، بهمن صباغ زاده، اکبر میرزابیگی.

4- گزیده‌ی شعر تربت؛ غزل؛ قطار، محمود خرقانی

5- شعر محلی تربت؛ شعر شماره‌ی 37 کتاب خدی خدای خودم، غزل، بس که دل بردی و سختی مو به تو خو نمنم؛ قسمت دوم (از دو قسمت)؛ استاد محمد قهرمان

6- ضرب المثل تربتی؛ احمد پوده همان که بوده؛ گردآورنده بهمن صباغ زاده

7- شعر طنز؛ نامههاى مرد ذلیل (نامه دوم)؛ ابوالفضل زرویی نصرآباد؛ گردآورنده علی اکبر عباسی

8- فراخوان‌ها؛ انجمن شنبه‌شب‌ها، جلسه‌ی مثنوی خوانی، جلسه‌ی تفسیر قرآن، جلسه‌ی شعر استاد رشید، انجمن شعر باران، انجمن داستان نویسی، نافه (نشست انجمن‌های فرهنگی هنری شهرستان تربت حیدریه)، کتاب‌سرای بهارک، کارگاه تخصصی شعر جوان بیرجند، اوسنه‌های محلی ولایت زاوه، وبلاگ سیاه مشق (مطالبی پیرامون شعر ولایت زاوه: شامل رشتخوار، مه‌ولات، دولت آباد و تربت حیدریه)

 

جلسه، ساعت 19:17 بعدازظهر آغاز شد.

گزارش جلسه‌ شماره 1096 به تاریخ 9/3/94 (بازخوانی ادبیات کلاسیک)

۱- بازخوانی ادبیات کلاسیک؛ شاهنامه‌ی فردوسی؛ بر اساس نسخه‌ی ژول مُل؛ قسمت بیست و نهم؛ بیت 2801 تا 2900

پس از روخوانی کتاب گلستان سعدی به تصحیح خلیل خطیب رهبر و گزیده‌ی غزلیات شمس به انتخاب و تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی نوبت رسید به کتاب شاهنامه‌ی فردوسی که در بخش بازخوانی ادبیات کلاسیک در جلسه خوانده شود. در تاریخ 8/6/1393 که آخرین قسمت گزیده‌ی غزلیات شمس در جلسه خوانده شد تصمیم گرفته شد که کتاب بعدی اثر سترگ حماسه‌سرای بزرگ تاریخ ادبیات، فردوسی طوسی باشد. بر اساس نسخه‌ی ژول مُل، شاهنامه‌ی فردوسی در هفت جلد و 52623 بیت سروده شده است و از آن‌جا که هر جلسه حدود نیم ساعت آغازین جلسه به خواندن ادبیات کلاسیک اختصاص دارد، اگر قرار بود تمام شاهنامه را بخوانیم با در نظر گرفتن 100 بیت در هر جلسه، حدود یازده سال طول می‌کشد تا این کتاب در جلسه خوانده شود. از این رو تصمیم گرفتیم حدود 10000 بیت از این کتاب را در طول حدود دو سال در جلسه روخوانی کنیم. نسخه‌ی ژول مُل مبنای کار در نظر گرفته شد و هر هفته 100 بیت هفته‌ی آینده در جلسه مشخص خواهد شد و در وبلاگ هم اعلام خواهد شد تا دوستانی که در جلسه شرکت می‌کنند بتوانند از پیش آماده باشند و لطف کرده و با مطالعه به جلسه بیایند.

 

29

شاهنامه‌ی فردوسی؛ قسمت بیست و نهم؛ بیت 2801 تا 2900

فردوسی » شاهنامه » جلد اول » منوچهر » بخش 8 – رای زدن رودابه با کنیزکان

...

برو مهربانم نه از روی و موی

به سویِ هنر گشتمَش مِهرجوی

پرستنده آگه شد از رازِ اوی

چو بشنید دل‌خسته آوازِ اوی

به آواز گفتند ما بنده‌ایم

به دل مهربان و پرستنده‌ایم

نگه کُن کنون تا چه فرمان دهی

نیاید ز فرمانِ تو جز بهی

یکی گفت از ایشان که ای سروبُن

نگر تا نداند کسی این سخُن

اگر جادویی باید آموختن

به بند و فسون چشم‌ها دوختن

بپرّیم با مرغ و جادو شویم

بپوییم و در چاره آهو شویم

مگر شاه را نزدِ ماه آوریم

به نزدیکِ تو پایگاه آوریم

لبِ لعل رودابه پُرخنده کرد

رُخانِ مُعَصفَر سویِ بنده کرد

که این بند را گر بُوی کاربَند

درختی برومند کاری بلند

که هر روز یاقوت بار آوَرَد

خرد بارِ آن در کنار آوَرَد

فردوسی » شاهنامه » جلد اول » منوچهر » بخش 9 – رفتن کنیزکان رودابه به دیدن زال زر

پرستنده برخاست از پیشِ اوی

بر آن چاره بی‌چاره بنهاد روی

به دیبایِ رومی بیاراستند

سرِ زلف بر گُل بپیراستند

برفتند هر پنج تا رودبار

ز هر بوی و رنگی چو خرّم‌بهار

مَهِ فرودین وسرِ سال بود

لبِ رود لشکرگهِ زال بود

از آن سوی رود آن کنیزان بُدند

ز دستان همی داستان‌ها زدند

همی گل چِدَند از لبِ رودبار

رُخان چون گلستان و گُل در کنار

بگَشتند هر سو همی گل چِدَند

سراپرده را چون برابر شدند

نگه کرد دستان ز تختِ بلند

بپرسید کاین گل‌پرستان کی‌اند؟

چنین گفت گوینده با پهلوان

که از کاخِ مهرابِ روشن‌روان

پرستندگان را سویِ گلستان

فرستد همی ماهِ کابلستان

چو بشنید دستان دلش بردمید

ز بس مِهر بر جای خود نآرمید

خرامید با بنده‌ای پُرشتاب

جهانجوی دستان از آن روی آب

چو زآن‌سان پرستندگان دید زال

کمان خواست از تُرک و بفراشت یال

پیاده همی‌شد ز بهر شکار

خشیشار دید اندر آن رودبار

کمان تُرکِ گُل‌رُخ به زه برنهاد

به دستِ چپِ پهلوان درنهاد

بزد بانگ تا مرغ برخاست ز آب

همی تیر انداخت اندر شتاب

از افراز آورد گَردان فرود

چکان خون، وَشی شد ازو آبِ رود

به تُرک آنگهی گفت: زان سو گذر

بیاور تو آن مرغِ افگنده پَر

به کشتی گذر کرد تُرکِ ستُرگ

خرامید نزد پرستنده، ترک

پرستنده با ریدکِ ماه‌روی

سخن گفت از آن پَهلَوِ نامجوی

که این شیربازو گوِ پیل‌تن

چه مرد است و شاهِ کدام انجمن؟

که بگشاد زین گونه تیر از کمان

چه سنجد به پیش اندرش بدگمان؟

ندیدیم زیبنده‌تر زین سوار

به تیر و کمان بر چنین کامگار

پری‌روی دندان به لب برنهاد

مکُن گفت ازین گونه از شاه یاد

شهِ نیمروز است، فرزند سام

که دستانْش خوانند شاهان به نام

نگردد فلک بر چُنو یک سوار

زمانه نبیند چُنو نامدار

پرستنده با ریدکِ ماه‌روی

بخندید و گفتش که چونین مگوی

که ماهی‌ست مهراب را در سرای

به یک سر ز شاه تو برتر به پای

به بالایِ ساج است و همرنگِ عاج

یکی ایزدی بر سر از مُشک تاج

دو نرگس دُژَمّ و دو ابرو به خَم

ستون است بینی چو سیمین‌قلم

دهانش به تنگی دلِ مستمند

سرِ زلف چون حلقه‌ی پای‌بند

دو جادوش پُرخواب و پُرآب روی

پُر از لاله رُخسار و چون مُشک موی

نفس را مگر بر لبش راه نیست

چُنو در جهان نیز یک ماه نیست

خرامان ز کابلسِتان آمدیم

برِ شاهِ زابلسِتان آمدیم

بدین چاره تا آن لبِ لعل‌فام

کنیم آشنا با لبِ پورِ سام

سزا باشد و سخت درخَور بود

که با زال رودابه هم‌بَر بود

چو بشنید از آن بندگان این پیام

رُخَش گشت ازین گفته‌ها لعل‌فام

چنین گفت با بندگان، خوب‌چهر

که با ماه خوب است رَخشنده‌مِهر

به پیوستگی چون جهان رای کرد

دلِ هر کسی مِهر را جای کرد

چو خواهد گسستن، نبایدْش گفت

ببُرَّد سبک جفت را او ز جفت

گسستنْش پیدا و بستن نهان

به این و به آن است خویِ جهان

دلاور که پرهیز جویَد ز جفت

بمانَد به آسانی اندر نهفت

بدان تاش دختر نباشد ز بُن

بباید شنیدنْش نیکی‌سخُن

چنین گفت مر جفت را بازِ نر

چو بر خایه بنشست و گسترد پَر

کزین خایه گر مایه بیرون کنی

ز پشتِ پدر خایه بیرون کنی

ازیشان چو برگشت خندان‌غلام

بپرسید ازو نامور پورِ سام

که با تو چه گفت آن که خندان شدی

گشاده‌لب و سیم‌دندان شدی

بگفت آنچه بشنید با پهلوان

ز شادی دلِ پهلوان شد جوان

چنین گفت با ریدکِ ماه‌روی

که رو آن پرستندگان را بگوی

که از گلستان یک زمان مگذرید

مگر با گُل از باغ گوهر برید

نباید شدن‌تان سوی کاخ باز

بدان تا پیامی فرستم به راز

درَم خواست و دینار و گوهر ز گنج

گرانمایه دیبای هفت‌رنگ پنج

بفرمود کاین نزدِ ایشان برید

کسی را مگوئید و پنهان برید

برفتند زی ماه‌رخساره پنج

ابا گرمِ گفتار و دینار و گنج

بدیشان سپردند زرّ و گهر

به نام جهان‌پهلوان زالِ زر

پرستنده با ماه‌دیدار گفت

که هرگز نمانَد سخن در نهفت

مگر آن‌که باشد میان دو تن

سه تن نانهان است و چار انجمن

بگوی ای خردمند پاکیزه‌رای

سخن گر به راز است با من سرای

پرستنده گفتند با یک دگر

که آمد به دام اندرون شیرِ نر

کنون کامِ رودابه و کامِ زال

به جای آمد، این بود فرخنده‌فال

بیامد سیه‌چشم گنجورِ شاه

که بُد اندر آن کار دستورِ شاه

سخن هر چه بشنید از آن دلنواز

همی گفت پیش سپهبَد به راز

سپهبَد خرامید تا گلستان

به نزد کنیزانِ کابلستان

پری‌روی گُل‌رخ بُتانِ طراز

برفتند و بُردند پیشش نماز

سپهبَد بپرسید ازیشان سخُن

ز بالا و دیدار آن سروبُن

ز گفتار و دیدار و رای و خرد

بدان تا که با او چه اندر خورد

بگویید با من یکایک سخن

به کژی نگر نفگنید ایچ بُن

اگر راستی‌تان بوَد گفت‌وگوی

به نزدیکِ من‌ْتان بوَد آبروی

وگر هیچ کژَی گمانی بَرَم

به زیر پیِ پیلتان بسپرَم

رُخِ لاله‌رُخ گشت چون سندروس

به پیشِ سپهبد زمین داد بوس

از ایشان یکی بود کِهتر به سال

که او بُد سخنگویِ پُردل به زال

چنین گفت کز مادر اندر جهان

نزاید کس اندر میانِ مِهان

به دیدارِ سام و به بالایِ او

به پاکیِ دل و دانش و رایِ او

دگر کس چو تو ای سوارِ دلیر

بدین بُرز بالا و بازویِ شیر

سه دیگر چو رودابه‌ی خوب‌روی

یکی سروِ سیمینِ با رنگ و بوی

ز سر تا به پایش گُل است وسمن

به سروِ سَهی بر سُهیلِ یمن

همی می‌ چکد گویی از رویِ او

عبیر است گویی همه موی او

از آن گنبدِ سیم سر بر زمین

فرو هشته بر گل کمندِ کمین

به مُشک و به عنبر سرش بافته

به یاقوت و گوهر تنش تافته

سر زلف و جعدش چو مُشکین‌زره

فگنده‌ست گویی گره بر گره

بت‌آرای چون او نبینی به چین

بَر او ماه و پروین کنند آفرین

سپهبَد پرستنده را گفت گرم

سخن‌های شیرین به آوای نرم

که اکنون چه چاره‌ست؟ با من بگوی

یکی راه جُستن به نزدیکِ اوی

که ما را دل و جان پُر از مِهر اوست

همه آرزو دیدنِ چِهرِ اوست

پرستنده گفتا چو فرمان دهی

بتازیم تا کاخِ سروِ سَهی

ز فرخنده‌رای جهان‌پهلوان

ز دیدار و گفتار روشن‌روان

فریبیم و گوییم هر گونه چیز

میان اندرون نیست واژونه نیز

سرِ مُشک‌بویَش به دام آوریم

لبش زی لبِ پورِ سام آوریم

...

***

بازخوانی ادبیات کلاسیک در هفته‌ی آینده:

شاهنامه‌ی فردوسی؛ قسمت سی‌ام؛ بیت 2901 تا 3000

فردوسی » شاهنامه » جلد اول » منوچهر » بخش 9 – رفتن کنیزکان رودابه به دیدن زال زر

خرامَد مگر پهلوان با کمند

به نزدیک ایوان و کاخ بلند

...

تا

...

بدو گفت رودابه: من همچنین

پذیرفتم از داورِ کیش و دین

***

گزارش جلسه‌ شماره 1096 به تاریخ 9/3/94 (کنفرانس ادبی)

2- کنفرانس ادبی؛ آیین نگارش؛ نگارش 19؛ اشتباهی رایج در به کار بردن اسامی و صفت‌های عربی؛ محمد کاظم کاظمی

در این بخش کنفرانس‌هایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبه‌شب‌ها در جلسه ارائه می‌شود را مطالعه‌ می‌کنید. در هفته‌هایی که برنامه‌ای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایان‌نامه و ... را انتخاب ‌می‌کنم و در این بخش می‌آورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم می‌توانند اگر مقاله‌ای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید می‌دانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسنده‌ی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.

یکی از نکاتی که به ما در انتقال مطلب کمک می‌کند استفاده‌ی درست از علائم و نگارشی و رعایت رسم‌الخط و قوانین مربوط به آن است. در گذشته علائم نگارشی در شعر جدی گرفته نمی‌شده و یکی از دلایل قرائت‌های مختلف از دواوین شاعران گذشته همین امر است. امروزه برای این علائم قواعدی وضع شده است که با رعایت آن می‌توان اختلاف قرائت را تا حد زیادی از بیت بُرد. البته شاعران و نویسندگان امروز کمتر با این نکات آشنایی دارند و این مهم را بر عهده‌ی ویراستارها گذاشته‌اند اما در خیلی از موارد ویراستار هم به درستی منظور شاعر و نویسنده را درک نمی‌کند. علاوه بر علائم نگارشی در ویراستاری متون نکاتی وجود دارد که خوب است نویسندگان نیز با آن آشنا شوند و خود اشکالات کار خود را دریابند و برطرف کنند. جناب آقای کاظمی با جمع‌آوری این مطالب و انتشار آن قدم بزرگی را در رفع این مشکل برداشته‌اند. امیدوارم انتشار این مطلب به ما در صحیح نوشتن کمک کند.

ما ائمه‌ی معصومین و عتبات عالیات نداریم‌!

در زبان فارسی دری‌، صفت همواره مفرد است‌. حتی اگر موصوف جمع باشد هم نباید صفت را جمع ببندیم‌. مثلاً ما می‌گوییم «پیشوایان پاک‌» و نمی‌گوییم «پیشوایان پاکان‌» یا می‌گوییم «خانه‌های استوار» و نمی‌گوییم «خانه‌های استوارها».

ولی ما گاهی در مورد اسامی و صفت‌های عربی‌، این اشتباه را می‌کنیم‌، مثلاً کلمه‌ی ائمه را که جمع «امام‌» است و باید با صفت مفرد «معصوم‌» بیاید، با صفت جمع «معصومین‌» می‌آوریم و می‌گوییم «ائمه‌ی معصومین‌». یا صفت «عالی‌» را برای عتبات جمع می‌بندیم و می‌گوییم «عتبات عالیات‌».

باید توجه داشت که استفاده‌ی صفت جمع برای اسم جمع‌، مخصوص زبان عربی است و در فارسی‌، درست نیست‌. در فارسی‌، صفت همواره مفرد می‌آید، بنابراین‌، در این زبان‌، ما «ائمه‌ی معصومین‌» و «عتبات عالیات‌» نداریم‌. باید «ائمه‌ی معصوم‌» و «عتبات عالی‌» بگوییم‌. می‌گویید سخت است‌؟ مدتی امتحان کنید، خواهید دید که آسان می‌شود.

تاریخ درج مطلب در وبلاگ نویسنده: جمعه 25 دی ۱۳۸۳

تکمله‌ای بر نگارش نوزده

سلسله مباحث نگارش‌، همواره کانون بحث‌های مفیدی شده است و من از این لحاظ، بسیار خرسندم‌. ولی گمان می‌کنم که ما باید بحث‌ها را به جای تمرکز بر مصادیق‌، بر یک سلسله اصول و مبانی متمرکز کنیم‌. گمان می‌کنم اختلاف‌نظرها نیز در اینجاست‌.

من در این مباحث‌، یک دید تاریخی ـ اصلاحی دارم‌، یعنی دوست دارم که با نگرش بر تاریخ تحولات زبان‌، در اصلاح زبان بکوشیم‌، و معتقدم که این کار، امکان‌پذیر است‌.

در این شکی نیست که زبان ما در طول زمان متحوّل شده است‌. پس می‌توان این تحوّلات را در آینده نیز انتظار داشت‌. ما اگر بگوییم «هر آنچه اهالی زبان به کار می‌برند درست است و باید پذیرفت‌» متکی بر یک دیدگاه ایستا و منجمد از زبان است‌، نه دیدگاهی که زبان را پویا و متحوّل می‌داند.

ما در دوره‌های سامانی و غزنوی‌، زبانی داشتیم نیرومند، غنی‌، فصیح و با امکانات بالا; زبانی که حدود هشتاد در صد واژگانش فارسی بود. این زبان‌، به مرور زمان و در طول زمان قریب به هزار سال‌، به زبانی متکلف‌، معیوب و مملو از واژگان و ترکیبهای عربی مبدّل شد. باز وقتی امروز را می‌نگریم‌، می‌بینیم که حداقل چند قدم پیش رفته‌ایم و زبانی شسته و رفته‌تر از یک قرن پیش داریم‌، حداقل در حوزه‌ی نگارش نظم و نثر.

پس می‌توان برای آینده نیز تلاش کرد و نباید ناامید شد. ما تا حدّ زیادی از آن عربی‌زدگی مفرط فاصله گرفته‌ایم و می‌توانیم این فاصله را بیشتر کنیم‌. عربی بر همه جوانب زبان سیطره یافته بود، هم در حوزه‌ی واژگان‌، هم در حوزه‌ی ترکیبها و هم در حوزه‌ی دستور زبان‌. شاید وام‌گرفتن یک واژه از زبانی دیگر آن‌قدرها هم ناپسند نباشد، و گاه البته لازم هم باشد، ولی اگر شکل ترکیب‌سازی را وام بگیریم‌، البته کمابیش ناپسند است و این ناپسندی وقتی بیشتر می‌شود که به حوزه‌ی دستور زبان نیز سرایت کند.

عبارت «ائمه معصومین‌» هر سه نوع تأثیرپذیری را در خود دارد. اول این که «امام‌» و «معصوم‌» عربی‌اند; دیگر این که اینها طبق قواعد عربی جمع بسته شده‌اند; دیگر این که تطابق صفت و موصوف از لحاظ جمع و مفرد در آنها رعایت شده است‌، یعنی اینجا دیگر وارد حوزه‌ی دستور زبان شده‌ایم‌.

دوستان می‌گفتند (نقل به مضمون‌)، «حالا که ما امام را به صورت ائمه جمع می‌بندیم‌، پس نباید از جمع بودن صفت هم نگران باشیم‌. ما بالاخره تابع عربی شده‌ایم‌.» ولی من می‌گویم اگر هم تابع شده‌ایم‌، حداقل در سطوح پایین‌تر شویم‌. کلمه را وام گرفتیم‌، عیبی ندارد. جمع‌بستن مکسّر را وام گرفتیم‌، کمی عیب دارد، ولی جمع بستن صفت دیگر افراط است و باید تا حدّ امکان از آن پرهیز کرد. کسی که یک دستش را اره برقی بریده‌است‌، نمی‌تواند دست دیگر را هم بگذارد لای ارّه‌، که حالا که برید، بگذار این را هم ببرد. بالاخره جلو ضرر را از هر جا که بگیریم‌، فایده است‌. ما یک قدم را برداریم‌، شاید دیگرانی در آینده قدم بعدی را بردارند. نسل پیش می‌گفت «ائمه‌ی معصومین‌»، ما بگوییم «ائمه‌ی معصوم‌»، شاید نسل بعد بگویم «امامان معصوم‌»، شاید نسل بعد بگوید «پیشوایان معصوم‌» و نسل بعد آن را به «پیشوایان پاک‌» برساند. اگر هم نرساند، چه باک‌؟ حداقل یکی دو گام که به سوی اصلاح زبان برداشته‌ایم‌. این‌طور نیست‌؟

من هم‌چنان که به جبر تاریخ در کلیت آن معتقد نیستم‌، تحولات زبان را هم کاملاً جبری نمی‌دانم‌، بلکه بر آنم که اهالی زبان ـ به‌ویژه نخبگان آنها، یعنی نویسندگان‌، شاعران‌، آموزشگران و... ـ می‌توانند در این تحوّلات مؤثر واقع شوند. تاریخ این را نشان داده‌است‌. هیچ نمی‌توان منکر تأثیری بود که امثال قائم‌مقام فراهانی و محمود طرزی و ملک‌الشعرا بهار و دیگر اهل ادب در پالایش زبان در قرن اخیر داشته‌اند. این بزرگان مسیرها را باز کرده‌اند و راه و چاه را به ما نشان داده‌اند. چرا ما روندگان خوبی نباشیم‌؟

تاریخ درج مطلب در وبلاگ نویسنده: شنبه 26 دی ۱۳۸۳

منبع:

وبلاگ شخصی آقای محمد کاظم کاظمی

http://mkkazemi.persianblog.ir

***

گزارش جلسه‌ شماره 1096 به تاریخ 9/3/94 (شعرخوانی)

3- شعرخوانی 

شعرخوانی با یکصد و سی‌امین غزل از دیوان حافظ، با قرائت استاد احمد نجف زاده آغاز شد. غزل‌هایی که در جلسه خوانده می‌شود برگرفته از نسخه‌ی چاپی مرحوم غنی و قزوینی است و به همان ترتیب که در نسخه‌ی قزوینی و غنی آمده است هر هفته یک غزل از دیوان خواجه خوانده خواهد شد. استاد نجف زاده بعد از خواندن غزل خواجه، برخی ابیات و لغات را توضیح می‌دهند:

سحر بلبل حکایت با صبا کرد

که عشقِ رویِ گُل با ما چه‌ها کرد

از آن رنگِ رُخم خون در دل افتاد

و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد

غلامِ همَتِ آن نازنینم

که کار خیر بی روی و ریا کرد

من از بیگانگان دیگر ننالم

که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

گر از سلطان طمع کردم خطا بود

ور از دلبر وفا جُستم جفا کرد

خوشش باد آن نسیم صبحگاهی

که درد شب‌نشینان را دوا کرد

نقاب گُل کشید و زلف سنبل

گره‌بند قبای غنچه وا کرد

به هر سو بلبل عاشق در افغان

تنعّم از میان بادِ صبا کرد

بشارت بر به کوی می‌فروشان

که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد

وفا از خواجگان شهر با من

کمال دولت و دین بوالوفا کرد

***

بعد از استاد نجف زاده و قرائت غزل حافظ، سرکار خانم صالحی که برای اولین بار در جلسه‌ی شنبه‌شب‌ها شرکت کرده بودند شعر خواندند. شعر ایشان در قالب غزل سروده شده بود. بعد از شنیدن این غزل، اساتید حاضر در جلسه نکاتی را در خصوص شعر امروز و تفاوت آن با شعر کهن بیان کردند. شعر دوم خانم صالحی ترجمه‌ی منظوم سوره‌ی حمد بود که در قالب مثنوی سروده شده بود:

جانا ز نظربازیِ رندانِ زمانه

عاشق شوی و راه بَری سوی یگانه

...

***

ستایش خدای جهان‌آفرین

خدای نه این و بسی بهترین

که باشد همی پادشاهِ جزا

دهد کیفر نیک و بد را خدا

پرستم فقط کردگار رحیم

بجویم فقط یاری از آن کریم

هدایت کند جملگی راهِ راست

که رفتن به غیرش همی بس خطاست

همان ره که رفتند آن اولیا

نه راهی که رفتند آن اشقیا

**

نوبت به آقای غلامرضا اعتقادی رسید و ایشان شعری که به مناسبت تولد حضرت علی اکبر ع سروده بودند را خواندند:

ز میلاد علی‌اکبر منوَر می‌شود دنیا

که روشن گشته زین مولود چشم زاده‌ی زهرا

گلستان نبوّت شد معطّر زین گلِ احمر

که در حُسنِ جمالش بوده است او شِبهِ پیغمبر

نواخوان است هر بلبل به کوه و دشت و هر صحرا

از این مولودِ بس زیبا به روی دامنِ لیلا

طلوعِ رویِ او از لامکان چو بر مکان آمد

قمر از تابشِ رویش پَسِ ابری نهان آمد

به خُلق و خوی خود چون مصطفی پیغمبرِ سَرمَد

برای یاری دینِ خدا چون حیدری آمد

امیدِ دوستانش باشد این که در صفِ محشر

بنوشند آب از دستانِ بابش ساقی کوثر

ندارد دوستدارش واهمه از آتشِ نیران

یقین دارم که محشور است با آن ماه در رضوان

نگفته اعتقادی شعرِ خود بهر صله اما

شود شادان ز مردان سخی و عاشقِ آقا

***

جناب آقای جمشید اقبالی که ایشان هم برای اولین بار در جلسه‌ی شنبه‌شب‌ها شرکت می‌کردند شاعر بعدی بودند که از ایشان دعوت شد شعر خود را بخوانند. آقای اقبالی شعری با موضوع طب سنتی سروده بودند که عنوان شعر ایشان «از خون سالم تا بدن سالم» بود. البته ناگفته نماند که آقای اقبالی از شرکت‌کنندگان جلسه‌ی مثنوی هم هستند و از قدیمی‌های این انجمن به حساب می‌آیند:

اگر خونت روان و پاک باشد

نه سرد و خشک همچون خاک باشد

چنین خونی بگَردد در سر و پا

نمی‌افتی ز کم‌خونی تو در  جا

سلامت رمز و رازش ساده باشد

و آن این است خون آماده باشد

نه کم باشد نه افزون، نی ز غلظت

بگیرد گاهِ جُنبش از تو طاقت

چو باشد خون روان و گرم و سیّال

ز جریانش بگردی شاد و خوشحال

اگر افسرده و قدری ملولی

و یا وسواس داری یا عجولی

گهی گِزگِز کُند انگشتِ پایت

 که نتوانی تو برخیزی ز جایت

سرت گیج است و گاهی درد دارد

نشانی از مزاجِ سرد دارد

کبودت چهره و مویت سفید است

خجل هستی و یا قدّت خمیده‌ست

به چشمت نور گشته، روی کمرنگ

دو زانو درد دارد، می‌زنی لنگ

کمردرد و بدن سرد و گرفت

درونت صد مرض گویا نهفته

همه از خونِ اخلاط کثیف است

غذایت بد بُوَد، نی آن لطیف است

***

آقای علی محمودی نفر بعد بودند که استاد نجف زاده از ایشان خواستند شعر بخوانند. ایشان از خود شعری نخواندند. این دوست همشهری برای این جلسه ابیاتی را انتخاب کرده بودند که تنها یک مصرع آن شهرت یافته یا یک مصرع آن معروف‌تر از دیگری است. ایشان لطف کرده و یازده بیت از این ابیات را با خود به جلسه آورده و ما را به شنیدن این ابیات مهمان کردند:

گر دایره‌ی کوزه ز گوهر سازند

از کوزه همان برون تراود که در اوست

بابا افضل کاشانی

با سیه‌دل چه سود گفتنِ وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ

سعدی

هر دَم که دل به عشق دهی خوش‌دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

حافظ

چنین است رسم سرای درشت

گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت

فردوسی

امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان

مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان

سعدی

صوفی نشود صافی، تا درنکشد جامی

بسیار سفر باید، تا پُخته شود خامی

سعدی

در تنگنای حیرتم از نخوتِ رقیب

یارب مباد آن که گدا معتبر شود

حافظ

در محفلِ خود راه مده همچو منی را

افسرده‌دل افسرده کند انجمنی را

قائم مقام

مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز

به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است

صائب

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته در آید

حافظ

زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی

چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی

صائب

***

آقای محمد جهانشیری شاعر بعدی بودند که یکی از غزل‌های خودشان را برای حضار خواندند:

دلم را با دو ابرویت سر و سِرّی‌ست پنهانی

که این تک‌بیت معجونی‌ست از هند و خراسانی

غروب چشم‌گیر برکه‌ی آرامِ چشمانت

به آبی می‌زند گاهی و دریایی‌ست طوفانی

به بام عشق خواهد بُرد تردستی گیسویت

مرا دور از همه نامحرمان یک‌شب به مهمانی

چرا رازی بر لبت داری که از این غنچه، بلبل را

به آتش می‌کشی آخر به هنگام غزل‌خوانی؟

برای دیدنت تقویمِ دل هر روز نوروز است

نشسته بر سَرَم هرچند این برفِ زمستانی

سرش را بر قفس می‌کوبد و خون در گلو دارد

ز بس که می‌تپد در سینه‌ام این مرغ زندانی

چه شیرین می‌بَری دل را و می‌دانم که عشقت را

به تلخی می‌کشد این قهوه و این فال فنجانی

***

آقای محمود خرقانی شاعر جوان و بااستعداد همشهری شاعر بعدی بودند که استاد نجف زاده از ایشان دعوت کردند شعر بخوانند. آقای خرقانی عزیز ما را به شنیدن غزل زیبایی مهمان کردند:

زیبای من! ستاره‌ و خورشید و ماهم عشق

شرمنده‌ام، ببخش مرا، عذرخواهم عشق!

فصلت رسید و رد شد و من هم نچیدَمَت

فصلم رسید و رد شد و من روسیاهم، عشق

سرخیِ سیبِ باغ تو بودی، ندیدمت

از تو عبور کردم و در اشتباهم، عشق

فرصت نشد بچینم از انگورِ گونه‌هات

فرصت نشد قرار بگیری به راهم، عشق

اصلا تو باش قاضی و تصمیم را بگیر

من یک گناهگارم و یا بی‌گناهم، عشق

بعد از تو بند بندِ تنم تکّه تکّه شد

که یک غرور ریخته، یک تپه آهم، عشق

چیزی نمانده تا نفسِ آخرم، قبول!

من را رها نکُن که بدون پناهم، عشق

از من پرید خنده‌ی لب‌ها، صدای شوق

تنها تو مانده‌ای همه‌ی تکیه‌گاهم، عشق

تقدیرِ تو شبیهِ منیژه‌ست، پس کمی

خورشید باش و نور بتابان به چاهم عشق

دنیا برای سلطه‌ی تو جای کوچکی‌ست

باشد که در دلم بشوی پادشاهم، عشق

***

نوبت به استاد موسوی رسید و ایشان گفتند شعری ندارند. در نهایت یکی از غزل‌های زیبای فاضل نظری را انتخاب کرده و برای‌مان خواندند:

دیگر بهار در سبد روزگار نیست

دیگر «قرار» نیست، نه ! دیگر قرار نیست

شادم که زود می‌گذرد شادی‌ام ولی

غم می‌خورم که هیچ غمی ماندگار نیست

از یاد رفت غرّش شیران بی‌قرار

آهوی چشم‌های تو در بیشه‌زار نیست

بگذار در غبار فراموشمان کنند!

این سینه را تحمل سنگِ مزار نیست

اقرار عشق راه به انکار می‌برد

این کفر جز عبادت پروردگار نیست

***

من که بهمن صباغ زاده در این جلسه دو کار از کارهای نه چندان قدیمی‌ام را خواندم. البته از غزل اول یک بیت حذف کردم یعنی غزل اول قبلا یک بیت بیشتر داشت:

جهان و هر چه در آن است خانه‌ی عشق است

تمام عالم و آدم بهانه‌ی عشق است

به اشک می‌دهمش آب و دل خوش است به آن

که این جوانه‌ی کوچک جوانه‌ی عشق است

به عطر تازه‌دم چای یار دل بسپار

که گاه یک هِل کوچک نشانه‌ی عشق است

دوباره از تو سرودم دلم هوایی شد

غزل که نیست عزیزم ترانه‌ی عشق است

به قول خواجه قدم روی چشم من بگذار

کرم نما و فرود آ که خانه‌ی عشق است

***

شب است و باز مثل ماه بالای سرم هستی

میان خواب و بیداری کنار بسترم هستی

من ِ بی‌سرزبان را می‌بَری سمتِ غزل گفتن

در این بی‌دست‌وپایی‌های من، بال و پرم هستی

محال است این همه اعجاز را ایمان نیاوردن

تو با آن چشم‌های مهربان پیغمبرم هستی

نشان عشق من هم بر دل است و هم به پیشانی

در آغوش تو فهمیدم که نیم دیگرم هستی

غزل‌هایم تماماً خط به خط بوی تو را دارد

تو تنها روح حاکم بر تمام دفترم هستی

بکُش یک شب مرا و خون‌بهایم را بگیر از عشق

تو که عمری به قصد کُشتنم همسنگرم هستی

***

آقای اکبر میرزابیگی آخرین شاعری بودند که این هفته به شعرخوانی پرداختند. ایشان این هفته دو غزل خواندند:

روز و شب را با غمت سر می‌کنم

با خیالت عشق دیگر می‌کنم

...

***

کیست تا عشق مرا بر تو گواهی بدهد

به دلت مِهر مرا قدر گیاهی بدهد

...

***

گزارش جلسه‌ شماره 1096 به تاریخ 9/3/94 (گزیده‌ی شعر تربت)

4- گزیده‌ی شعر تربت؛ غزل؛ قطار، محمود خرقانی

سال‌هاست در این وبلاگ به شعر تربت پرداخته شده است و شعرهایی که در جلسه‌ی شنبه‌شب‌ها در جلسه خوانده می‌شود در گزارش هفتگی در وبلاگ می‌آید. کمی که از تاسیس وبلاگ گذشت به این نتیجه رسیدم که در انتهای بخش شعرخوانی یکی از غزل‌های خوب معاصر را بیاورم که در طول زمان به یکی از غزل‌های خوب شاعران تربتی تغییر کرد. با اضافه شدن این بخش که «گزیده‌ی شعر تربت» است این بخش مستقل از شعر تربت حیدریه شد و از این پس دامنه‌ی اشعار از غزل به تمامی قالب‌ها گسترش پیدا می‌کند اما دامنه‌ی جغرافیایی به خطه‌ی زاوه محدود خواند شد. زندگی‌نامه‌ی غالب شاعران تربتی در آرشیو وبلاگ موجود است.

مثل قطاری پیر روی ریلِ تکرار

از رفتنم ناچار و از برگشت بیزار

واگن به واگن خستگی‌های عمیقی

را می‌کشم دنبال خود هربار، هربار

سوت قطاری آخر خطّم که عمری

انباشته روی تنش غم‌های بسیار

سخت است روی ریل‌ها طاقت بیارد

سرباز پاجفتی که حالا گشته سربار

دستی خداحافظ، نگاهی غرق بدرود

هر ایستگاهی بغض سنگینی‌ست انگار

هر کوپه آهی در گلو، انبوهی از زخم

هر پنچره از چشم‌هایی خیس خش‌دار

ای ریل چسبیده به پای خسته‌ی من

لطفا از این پاهای زخمی دست بردار

لِک لِک تِلِک لِک لِک تِلِک روی خط مرگ

دارم خودم را می‌بَرَم این‌بار، این‌بار

محمود خرقانی

***