2- کنفرانس ادبی؛ اژدهای کَشَفرود از افسانه تا واقعیت؛ علی حسن آبادی (باستانشناس)
در این بخش کنفرانسهایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبهشبها در جلسه ارائه میشود را مطالعه میکنید. در هفتههایی که برنامهای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایاننامه و ... را انتخاب میکنم و در این بخش میآورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم میتوانند اگر مقالهای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید میدانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. در مقالات نوشته شده توسط دیگران برای رعایت امانت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسندهی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.
این هفته در شاهنامهخوانی به بخشی از داستان زال و رودابه رسیدهایم که پدر زال یعنی سام نریمان میخواهد منوچهرشاه را متقاعد کند که به سبب خدمتی که وی به ایران و ایرانیان کرده است، اجازه دهد پسرش زال با دختر مهراب کابلی یعنی رودابه ازدواج کند. سام نامهای به شاه مینویسد و در آن شرح دلاوریهای خود را میآورد از جمله شرح جنگش با اژدهای کَشَفرود. میدانید که کشفرود یکی از رودهای معروف خراسان است. یک باستانشناس به این ماجرا یعنی اژدهای کشفرود از دید زمینشناسی نگاه کرده است و به این نتیجه رسیده است که اژدهای کشفرود در حقیقت کوهی است که بر اثر زلزله جلوی رود کشفرود را گرفته است و سام نریمان با زدن سو توانسته است راه آب را دوباره باز کند. من خلاصهی این مقاله را چند ماه پیش در روزنامهی خراسان خواندم و تصمیم گرفتم وقتی به این بخش از شاهنامه رسیدیم این مقاله را به عنوان نوعی نگاه به شاهنامه در جلسه مطرح کنم. امیدوارم مورد توجه قرار بگیرد.
اژدهای کَشَفرود از افسانه تا واقعیت
کشفرود پُرخون و زرداب گشت
زمین جای آرامش و خواب گشت
پرداختن به چیستی افسانهها و اساطیر و رمزگشایی از اصل واقعیت در دوران اساطیری که زمان و مکان در آن متوقف و تاریک است قطعاً کاری است بس دشوار ولی غیرممکن نیست، افسانه اژدهای کشفرود یکی از این موضوعات است که به مناسبت فرخنده زادروز حکیم ابوالقاسم فردوسی در این مقاله بدان پرداخته شده است.
چنان اژدها کو ز رودِ کشف
بُرون آمد و کرد گیتی چو کف
زمین شهر تا شهر بالای او
همان کوه تا کوه پهنای او1
توصیفی که فردوسی از اژدهای کشفرود ارائه مینماید اشاره به چه رویدادی است؟ چه عاملی سبب از جریان افتادن آب کشفرود شده است؟ آیا اژدهای کشفرود یک موجود جاندار بوده است که سام آن را از پای درمیآورد؟ یا اینکه واقعیت چیز دیگری است؟ ساموئل بربریان اژدها و اهریمن را با نیروهای زیانبار طبیعت چون سرما، یخبندان، آتشفشان و دیگر عوامل برابر دانسته است.2
فریدون جنیدی اژدهایی را که در افسانههای کهن ایرانی بدان اشاره رفته را همان آتشفشان دانسته است.3
پرسشهای بسیاری در این زمینه مطرح است، برای یافتن پاسخ سوالات فوق لازم بود تا بررسیهای همهجانبهای در حوضهی کشفرود انجام شود. به همین منظور رودخانهی کشفرود را از ابتدا تا انتها به کرّات چه به صورت میدانی و چه به صورت ماهوارهای بررسی نمودم. ولی در یافتن سرنخی از یک رویداد که باعث انسداد آب کشفرود شده باشد هیچ توفیقی نداشتم. تا اینکه شناسایی مجموعهی نیایشگاهی آتشکدهی آذر برزین مهر در قلب بینالود که آنهم به مدد راهنمایی حکیم فرزانه توس در داستان مرگ یزدگرد صورت گرفت، نقطه عطفی شد تا معمای اژدهای کشفرود نیز حل شود.
همانطور که میدانید رودخانهی گلمکان یکی از پُرآبترین سرشاخههای کشفرود است و پاسخ تمامی سوالات ما پیرامون اژدهای کشفرود در سرچشمهی این رودخانه یعنی دریاچهی چشمهسبز نهفته است.
از این دریاچه در بندهش با نامهای دریاچه ریوند، دریاچه سوبر و در شاهنامه با نام چشمهسو یاد شده است.
این دریاچه کانون بسیاری از رویدادهای اساطیری و تاریخی بوده است که اژدهای کشفرود یکی از آنهاست. طبق بندهش "ریوندکوه به خراسان است که آذر برزین مهر بدان نشیند."4 "اسپندیار کوه بر دریاچهی ریوند است. کوه کدروسپ کوهی است به توس شهر که دریاچه سوبر بر سر آن است."5 در جایی دیگر میگوید: "دریاچهی سوبر به ابرشهر بوم بر سر کوه توس است."6
با استناد به این مطالب همانطور که میبینید تمامی نشانیها به مرز ابرشهر و توس منتهی میشود و جدا کنندهی دو سرزمین ابر شهربوم و توس بوم چیزی نیست جز رشتهکوه بینالود و در این رشتهکوه فقط یک دریاچه وجود دارد که همان چشمهسبز است.
با استناد به مطالب بندهش و آثار شناسایی شده در پیرامون این دریاچه شکی باقی نمیماند که دریاچهی چشمهسبز همان دریاچه سوبر مذکور در بندهش است. از دیگر سوی بررسیهای لنداسکیپ منطقه جهت پیبردن به چگونگی پیدایش دریاچهی چشمهسبز که اتفاقاً ارتباط مستقیم با حل معمای اژدهای کشفرود نیز دارد، خود تایید دوبارهای است بر اینکه چشمهسبز همان دریاچهی سوبر است.
در بندهش در فصل نبرد آفریدگان گیتی با اهریمن چنین میخوانیم: "پس باد آن آب را به همان آئین تا به سر رسیدن سه روز به سوی زمین باز نشانید. سه دریای بزرگ و سی دریای کوچک از آن پدید آمد. دو چشمهدریا نیز از او به پیدایی آمد یکی چیچَست، یکی سوبر که ایشان را سرچشمه به چشمهدریا پیوسته است."7 از این مطلب چنین برداشت میشود که دریاچه سوبر در پی نبرد آب با اهریمن پدیدار شده است و میدانیم که جایگاه نیروهای اهریمنی و دیوان در دل زمین دانسته شده است و اژدها یکی از نمادهای اهریمنی است.
بررسیهای ژئومورفولوژی پیرامون دریاچهی چشمهسبز کاملاٌ مطالب بندهش را در باب علت پیدایش دریاچه تایید میکند، چرا که شواهد انکارناپذیر زمینشناسی بیانگر آن است که این دریاچه در پی رانش و لغزش کوه ایجاد شده است. بخش عظیمی از کوه در پی بروز یک زلزلهی مهیب از جبهه شرقی رانش کرده و این امر باعث مسدود شدن کشفرود و پیدایش دریاچهی چشمهسبز شده است. لازم به ذکر است که وجود آب در دل این بخش از کوه در فراهم شدن زمینههای لغزش کوه مؤثر بوده است. هنوز هم این آب به صورت چشمهسارهای متعددی از چمنزار کلتهغیاث به سوی دریاچهی چشمهسبز روان است.
پس از گذشت هزاران سال هنوز مسیر رانش کوه با اندکی دقت قابل تشخیص است و جالب اینکه فرم مسیر رانش و ریخت و قیافهی کوه خفته در مسیر آب همانند یک اژدهاست. وقوع زمینلرزه و پیدایش این دریاچه از چنان اهمیتی برخوردار بوده که از آن در افسانهی خَرَ سهپا یاد شده است. "خَرَ جانوری است اساطیری که نامش یک بار در اوستا آمده است... در بندهش (بخش 9) شرح مفصلی دربارهی این جانور میخوانیم. بنا به نوشته این کتاب "خَرَ" جانوری است سهپا با تنی سفید، سری کبود و شش چشم و نه پوزه و دو گوش و یک شاخ زرین که هزار شاخ دیگر از آن روئیده است و با آن، جانوران اهریمنی را نابود میکند. گوشهایش چندان بزرگ است که سرزمین مازندران را فرا تواند گرفت. گرداگرد کوچکترین پایش هزار سوار دور تواند زد. این جانور در میان دریای فراخ کرت ایستاده و هنگامی که سر در آب دریا فرو برد و گوشهایش را بجنباند. دریا به جوش و خروش افتد و لرزه و جنبش در کرانه های کوه گناود پدید آید."8
کوه گناود نامی است کهنتر برای کوه بینالود، چنان که در بندهش میگوید: "گنابدکوه به همان پشته گشتاسپان است. آنجا به ریوند که خانهی آذر برزین مهر است."9 چرا از همه جا فقط به لرزه درآمدن کوه گنابد ذکر میشود؟ قاعدتاً بایستی در این کوه اتفاق خارقالعادهای روی داده باشد که این موضوع در افسانهی خَرَ سه پا انعکاس داشته است.
تا اینجا روشن شد که اژدهای کشفرود در واقع رویدادی است زمینشناسی که رانش کوه سبب انسداد جریان آب در یکی از پُرآبترین سرشاخههای کشفرود و پیدایش دریاچهی سوبر شده است.
زمان این رُخداد بر ما چندان روشن نیست، اما عمق فاجعه به قدری بوده است که کسی را یارای حل آن نبوده است. زیرا کوهی که در سر راه رود خوابیده 900 متر پهنا و 150 متر ارتفاع دارد. جریان آب به طور کامل قطع شده، هیچ کس قادر به باز کردن مسیر آب نیست، مردمان بیآب، باغها و کشتزارها خشک، چارپایان از بیآبی در حال تلف شدن، گویا سالها بدین منوال طی میشود و مردم ناچار به ترک دیار خود میشوند، فردوسی در شاهنامه به نیکی این وضعیت را توصیف نموده است:
چنان اژدها کو ز رودِ کشف
برون آمد و کرد گیتی چو کف
زمین شهر تا شهر بالای او
همان کوه تا کوه پهنای او
جهان را ازو بود دل پُر هراس
همی داشتندی شب و روز پاس
زمین گشت بی مردم و چارپای
جهانی مر او را سپردند جای10
اشعار فوق در واقع ارائهی گزارش و کارنامهی سام نریمان است به پادشاه ایران؛ منوچهر، چرا که زال دلدادهی رودابه، دختر مِهراب کابلی است و مهراب کابلی از دودمان ضحّاک و دشمن ایران است. به همین خاطر سام نمیتواند با این وصلت موافقت نماید، لذا موضوع را طی نامهای با منوچهر پادشاه ایران در میان میگذارد و در آن نامه کارهای بزرگی که در رکاب پدرش فریدون انجام داده است را برمیشمرد که یکی از آن کارها کُشتن اژدهای کشفرود است.
چو دیدم که اندر جهان کس نبود
که با او همی دست یارَست سود
به زور جهاندار یزدان پاک
بیفکندم از دل همه ترس و باک
میان را ببستم بنام بلند
نشستم بران پیلپیکر سمند
مرا کرد پدرود هر کس که دید
که بر اژدها گرز خواهم کشید
مرا سامِ یکزخم از آن خواندند
جهانی به من گوهر افشاندند11
طبیعی
است که بعد از مسدود شدن مسیر آب کشفرود مردمانی که به این آب متّکی بودند روزگار
سختی را گذراندهاند و از طرفی برای رفع این معضل کاری از آنها ساخته نبوده است،
لذا به بزرگان و پهلوانان متوسل شدهاند و در اینجا سام فریمان است که دامن همّت
به کمر زده و وارد عمل میشود.
میدانیم که ایرانیان مبدّع قنات بودهاند و از گذشتههای دور با این فن آشنایی
داشتهاند و سام با قدرت تدبیر به جنگ اژدهای خفته در مسیر آب میرود و با حفر
"سو" (نقب) مجدداً آب را جاری مینماید.
سو زدن اقدامی است که مقنّیان برای افزایش آبدهی چاه انجام میدهند و در قناتها نیز نقبی که برای هدایت آب مابین دو حلقه چاه، حفر میشود همان سو میباشد. نام کهنتر چشمهسبز یعنی سوبر بر گرفته از این اقدام است که سام برای به جریان انداختن دوبارهی آب کشفرود در اینجا انجام داده است و این کار گویا بسیار سخت و مشقتبار بوده است چرا که میگوید:
چو زو باز گشتم تن روشنم
برهنه شد از نامور جوشنم
فرو ریخت از باره برگستوان
وزان زهر بُد چند گاهم زیان12
سوبَر واژهای است فارسی و مرکب از دو جزء سو + بر، سو به معنی نقب و بر به معنی سینه و در معنا یعنی دریاچهای که سو و مجرایی برای خروج آب بر سینه خود دارد. آنچه در چشمهسبز روی داده نبرد اهریمن با آب تعبیر شده و نماد آن اژدهای کشفرود است که مردمان را دچار آسیب و زیان کرده است. ولی پس از حل این معضل و به جریان افتادن دوباره آب سختیها فراموش میشود و ثمرهی آن واقعهی تلخ، که زایش ناگهانی یک دریاچه است، میشود موهبتی الهی. نیایشگاههایی در کنار آن شکل میگیرد که آذر برزین مهر آخرین آنهاست و روشن نمودن آتش بر گُردهی اژدها توسط سام به گمان من کنایه از به دادگاه نشانیدن آذر برزین مهر بر روی توده رانش کرده در کنار دریاچه سوبر است. اژدهای کشفرود به سال 967 مجدداً فاجعه میآفریند، با دو نیم شدن این اژدها و گسستن دریاچهی چشمهسبز سیلی بنیانکن به راه میافتد.
قاضی احمد بن شرفالدین قُمی در همین مورد مینویسد: "و هم در این سال آب چشمهسبز که دریاچهی عظیمی بود، گشادی یافت. هر چه پیش آن واقع شده از بیخ کنده تا به رودِ توس رسید و از آنجا به رودخانهی مرو منتهی شد. و زور آب به مثابهای بود که درختان بلوکات مشهد مقدس را که چهارصد ساله و پانصد ساله بود به طریقی که مویی از ماست کسی بکشد از بیخ کَند و خرابی بسیار به مزروعات و باغات رسانیده مردم بسیار هلاک گردانید."13
وسعت دریاچهی چشمهسبز تا قبل از گشادی یافتن آن بسیار وسیعتر بوده است. به طوری که حمدالله مستوفی مینویسد: "بحیره چشمهسبز بولایت خراسان بحدود توس دورش یک فرسنگ بود، ازو دو جوی بزرگست که به نیشابور و طوس میرود. هر یک زیاده از بیست آسیاگردان بود و هیچ ملاحی آن بحیره را نمیتواند برید و بقعرش نمیتواند رسید و حکایت اسب که از آنجا برآمد و یزدگرد بزهکار را کُشت مشهور است."14
و این بود واقعیت افسانه اژدهای کشفرود.
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یکسان روش در زمانه مدان
ازو هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر رهِ رمز معنی برد
علی حسن آبادی
باستان شناس
پی نوشتها:
1- شاهنامه، نشر طلایه، جلد1 ، ص 186
2- جستاری در پیشینه کیهان و زمین در ایرانویج، ص44
3- همان، ص 45-44
4- بندهش، ص 72
5- بندهش، ص72
6- بندهش،ص 77
7- بندهش، ص 64
8- اوستا، گزارش جلیل دولتخواه، ص 972
9- بندهش، ص 72
10- شاهنامه، نشرطلایه، جلد 1 ، ص 186
11- همان، ص 186
12- همان، ص 187
13- خلاصه التواریخ، ص 413
14- نزهته القلوب، ص 241
***
منبع:
سایت اداره کل میراث فرهنگی خراسان رضوی
***
توضیح بیتی از مثنوی از بیان دکتر رضا نجاتیان؛ بهمن صباغ زاده
توضیح بیتی از مثنوی از بیان دکتر رضا نجاتیان
ابیاتی که در این جلسهی مثنویخوانی (جلسهی 21/6/1394) توسط دکتر نجاتیان قرائت شد مربوط دفتر اول مثنوی است. مولانا پس از روایت داستان مُرتد شدن کاتب وحی ابیاتی را در موضوعات مختلف میآورد و بعد از آن به سراغ داستان بلعم باعور میرود. بعد میگوید درست است بلعم باعور نزد خدا احترامی داشت اما چنان نبود که موسی پیامبر خدا را نفرین کند و دعایش مقبول شود. پس خطاب به خوانندگان میگوید:
نازنینی تو، ولی در حدِّ خویش
الله الله، پا منه از حدّ بیش
گر زنی بر نازنینتر از خودت
در تگِ هفتم زمین زیر آردت
قصهی عاد و ثمود از بهر چیست؟
تا بدانی کانبیا را نازُکیست
این نشان خَسف و قَذف و صاعقه
شد بیانِ عزّ ِ نفسِ ناطقه
بعد در مقام بیان جایگاه انسان برمیآید و میگوید انسان جایگاهی دارد که از حیوانات برتر است اما همین انسان پیش عقل کُل هیچ نیست. عقل کُل در مثنوی یعنی ذات باری و مُراد از عقل کُل کسی است که عقل را آفرید یعنی خداوند. بعد خود این نکته را اینگونه توضیح میدهد:
جمله حیوان را پیِ انسان بکُش
جمله انسان را بکُش از بهرِ هُش
هُش چه باشد؟ - عقلِ کُلِّ هوشمند
هوشِ جزوی هُش بود، اما نژند
در نهایت به بیت 3311 میرسیم که بیت مورد نظر ماست. بیتهای قبل از این جهت نقل شد که این بیت راحتتر درک شود. از این بیت به بعد مولانا میخواهد به دلیل حرفهایش اشاره کند و بگوید به چه دلیل گفته است که انسان از حیوان برتر است. پس میگوید:
جمله حیوانات وحشی ز آدمی
باشد از حیوانِ اِنسی در کمی
این بیت را شارحین به چند طریق معنی کردهاند: یکی اینکه «حیوان اِنسی» را به معنی حیوان اهلی گرفتهاند که این اعتبار که حیوان اهلی همنشین انسان است و با انسان خو دارد. دیگر این که حیوان اُنسی گرفتهاند باز هم به معنی حیوان اهلی از این جهت که با انسان الفت دارد و پیش انسانها زندگی میکند. در این حالت «حیوانات وحشی ز آدمی» را باید معنی کرد حیواناتی که از انسان وحشت دارند و به همین دلیل حیوانات وحشی نام دارند. دکتر نجاتیان معتقد بود «حیوانِ اِنسی» یعنی انسان و نه حیوان اهلی. وی در توضیح نظرش گفت. حیوانِ اِنسی یعنی حیوانی که انسان نام دارد و به نظر من با این توضیح معنی بیت واضحتر میشود یا تعبیر دیگر معنی راست میآید. اما در مورد مصرع دوم «در کمی» را در برخی شروح به معنی پست و دون گرفتهاند یعنی حیوان وحشی نسبت به حیوان اهلی پست است. در این قسمت هم دکتر نجاتیان اعتقاد داشد «در کمی» به معنی در نقصان و در کاهش است از اینرو که انسان حیوانات وحشی را شکار میکند. مجموعا بیت این معنی را میدهد که: تمام حیواناتی که انسان وحشت دارند یعنی حیوانات وحشی از دست انسان در نقصان و کاهشاند یعنی روز به روز از تعدادشان کاسته میشود. این مضمون را مولانا در جای دیگر مثنوی (دفتر دوم؛ طعن زدن بیگانه شیخ را و...) چنین آورده است:
زین سبب آدم بُوَد مسجودشان
جان او افزونتر است از بودشان
ورنه بهتر را سجود دونتری
امر کردن هیچ نبْوَد در خوری
کی پسندد عدل و لطف کردگار
که گُلی سجده کند در پیشِ خار
جان چو افزون شد گذشت از انتها
شد مطیعش جانِ جمله چیزها
مرغ و ماهی و پری و آدمی
زانکه او بیش است و ایشان در کمی
برگردیم به ابیات مورد بحثمان در دفتر اول مولانا بعد بحث را ادامه میدهد و در توضیح دلیل برتری انسان بر حیوان میگوید. دلیل برتری انسان بر حیوانات وحشی این است که حیوانات وحشی کارهایی مانند انسان نمیتوانند بکنند. و غالبا با انسان از در دشمنی و خصومت درمیآیند و به انسان آسیب میرسانند. که اگر غیر از این بود انسان کاری به کار حیوانات وحشی نداشت. همانطور که گوشت الاغ مکروه است و کسی الاغ را نمیکُشد اما همین الاغ اگر وحشی شود و برای انسانها خطر ایجاد کند خونَش مباح میشود. هرچند الاغ در این وحشی شدن معذور است و از خود اختیاری ندارد اما با این حال خداوند این وحشی شدن را بر وی نمیبخشاید و خونش را بر انسان حلال میکند.
خون آنها خلق را باشد سبیل
چون نشد اعمال انسان را قبیل
عزت وحشی بدین افتاد پست
که مر انسان را مخالف آمدهست
پس چه عزّت باشدت ای نادره
چون شدی تو حُمُرٌ مُستَنفِرَه؟
خر نشاید کُشت از بهر صَلاح
چون شود وحشی، شود خونش مُباح
گرچه خر را دانشِ زاجر نبود
هیچ معذورش نمیدارد وَدود
پس چو وحشی شد از آن دَم آدمی
کی بُوَد معذور ای یار سَمی؟
22 شهریور 1394
بهمن صباغ زاده
تربت حیدریه
***
2- کنفرانس ادبی؛ شعر زرد (نقدی بر شعر امروز)؛ علیرضا بدیع
در این بخش کنفرانسهایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبهشبها در جلسه ارائه میشود را مطالعه میکنید. در هفتههایی که برنامهای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایاننامه و ... را انتخاب میکنم و در این بخش میآورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم میتوانند اگر مقالهای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید میدانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسندهی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.
شعر زرد (نقدی بر شعر امروز)
طبیبی بر میدانگاه ولایتی داد سخن میداد که برای جلوگیری از فساد دندان چنین کنید و چنان کنید و اگر نه دندانتان باید از ریشه تخلیه شود. ابلهی که از کشیدن دندان خاطره هولناکی داشت ایستاد به ناسزا و سنگپرانی!
از آن جایی که طی این سالها جای خیلی از مُهرهها درین مملکت عوض شده است طبیعیست که همهکس به خود اجازهی شاعری بدهد ولی اگر کسی قصد نقادی داشته باشد، همهی آن کسانی که در توهماتشان خود را شاعر پنداشتهاند، کاخ پوشالیشان را در معرض ریزش ببینند و در نتیجه قد علم کنند که: شما حق انتقاد ندارید! و یا: چه کسی گفته است شما منتقدید؟ و تو با خود میگویی که ای دریغا! همان کسی که به شما گفته شاعرید لابد به ما هم پروانهی نقد خواهد داد دیگر!
این را هم عرض کنم که مقصود بنده از نوشتن این مطالب صرفا آگاهیبخشی به مخاطب عام و نشتر زدن بر زخمی ست به امید مداوا. در واقع به خاطر علاقهام به ادبیات و دلبستگی ام به دوستان شاعر که میتوانند وقتشان را صرف نوشتن شعر خوب کنند این مطالب را مینویسم. و الا میتوانم سکوت کنم و زیرزیرکانه شعرم را بنویسم و خوشحال باشم که دیگران دارند به بیراهه میروند. نوشتن این مطالب هم ابدا به این معنا نیست که شعر بنده قابل نقد نیست. اتفاقا بنده این مطلب را مینویسم تا باب نقد بر روی شعر بنده نیز گشوده شود و بتوانم از مزایای آن بهرهمند شوم. من در این مطلب در جایگاه منتقد هستم و نه شاعر! پس ممکن است آن چه را که درین مقال مینویسم در شعر خودم بدان مقید نبوده باشم. در واقع یک منتقد قرار نیست خودش شاعر موفقی باشد. همان طور که یک داور فوتبال قرار نیست خودش آقای گل بوده باشد.
بیت:
من و معشوق شهدِ حُسن یوسف بر زبان داریم
مداوا گشته هرکس خورده در این عهد نیش از ما
در همین ابتدا این را داشته باشیم که: هنر مسالهایست ذوقی و هرکس میتواند به فراخور پسند و بینش و آگاهیاش از هر هنر و یا شبه هنری متلذذ شود. نقد نیز به عنوان ابزاری برای متمایز کردن درست از نادرست به همان میزان میتواند ذوقی باشد. به طور مثال علامه شفیعی کدکنی به دلیل برداشتهای ذوقی با شعر سبک هندی و در ادامه با شعر سهراب سپهری ارتباط برقرار نمیکند و این ابدا به این معنا نیست که آنها شعر نیستند. بلکه شفیعی کدکنی به عنوان منتقد طراز اول، دست ما را میگیرد و با خود به آزمایشگاه شعر سهراب میبرد و نشان میدهد که: این شعر که شما را مرعوب کرده است با این فرمول به دست میآید و کار چندان پیچیدهای هم نیست! و تو تازه دوزاریات جا میخورد {ن و: میافتد} که ای داد بیداد! که این طور! و از آن پس است که با نگاه دیگری میروی سراغ «هشت کتاب» و الخ...
با تمام این تفاسیر، در نقد و اصول زیبایی شناسانه نیز هستند نکاتی که از جنس ذوق نیستند بلکه کاملا علمیاند و منطقی. مثل: عروض و قافیه، املا و نگارش کلمات، دستور و قواعد صرف و نحوی و... به بیان دیگر حساب این موارد حساب دو دو تا چهارتاست. کسی نمیتواند «ملاحظه» را «ملاحضه» بنویسد و برای شانه تهی کردن از بار نقد بگوید: پسند من چنین است. استثناهایی نیز در این موارد هست. مثلا کسی «متفاوت» را برای برجسته کردن معنایش به شکل «مطفاوت» بنویسد که قابل توجیه است. این نکته را هم داشته باشید تا بعد به اش رجوع کنیم.
حدود یه دهه از همهگیر شدن جریانی به نام سادهنویسی در شعر سپید می گذرد. در این سالها عبارت سادهنویسی همواره پُتکی بوده است به دست منتقدین شعر سپید برای برکوفتن جناح مقابل. غافل ازین که سادهنویسی به خودیِ خود نمیتواند مذموم باشد. آن چه که ناپسند است سادهانگاری و ابلهپنداری مخاطب است. دو سه سالی نیز هست که به مدد فیسبوک شاهد مطرح شدن برخی نامهای سطح پایین به نام شاعر هستیم. همین جا تکلیف را برای خوانندهی عام مشخص کنم که مقصودم از سطح پایین چیست: از نظر من هر شاعری که در اثرش ابتداییترین مبانی ادبیت مثل املا و نکات دستوری و نگارشی را رعایت نکند سطح پایین است. مثلا شاعری که «مرهم» را «مرحم» مینویسد سطح پایین است. و یا از همین منظر شاعری که هنوز این قدر اشراف ندارد که بداند «براشان» به جای «برایشان» کلمهایست مَندرآوردی و از دههی هشتاد توسط عدهای شاعر سطح پایینتر دهان به دهان به اینها رسیده سطح پایین است. در ضمن حساب «برایشان» جداست از کلماتی مثل «چشمهایشان» که میتوانند با حذف «ی» تبدیل به «چشم هاشان» شوند. پُرواضح است که «ی» در کلمه ی »برای» جزوِ اصلی کلمهست و غیر قابل حذف.
من این مطلب را با یک نگاه کلی به شعر امروز نوشتهام و در آن نوک خامه را به سمت هیچ فرد خاصی نگرفتهام. بلکه آن را واکاوی اجمالی جریانهای نادرست شعر امروز میدانم. هیچ غرضی در کار نیست و معتقدم ضمن رعایت دوستیها و عدم عدول از محدودهی ادب باید دست به نقد همدیگر بزنیم اگر به فکر ارتقای همدیگریم.
از آن جا که یک سیب زرد {ن و: ؟} میتواند سبدی را ضایع کند، غزل نیز به دلیل مجاورت با سپیدهای زرد از آفت سادهانگاری در امان نمانده و مدتیست شاهد مبتذل شدن ذهن و زبان و تصویر در اثر برخی شاعرانی هستیم که میشد پیش ازین امید داشت به پیشرفتشان. استفاده از دَمِ دستیترین تصاویر و کاربرد نازلترین لحن و زبان و بهرهمندی از مبتذلترین ایماژها همه و همه نشانههای این نوع شعرند. دلایل آنها مشخصاند: در گذشته آبشخورهای فکری شاعران «گلستان» و «خاقانی» و «بیهقی» و «فیه ما فیه» و «شاهنامه» بوده است. آبشخور شاعران این نسل اما اینها نیست. آبشخور فکری او، شعرِ شاعران همین نسل است به علاوهی متنها و خبرها و استاتوسهایی که بر روی هومپیج فیسبوکش منعکس میشود. در واقع درین چرخه، این دسته از شاعران مدام از فیسبوک خوراک برمیگیرند و فضولات ذهنیشان را جا به جا در همان صفحات منعکس میکنند. این فضولات خوراک شاعری دیگر از سِلک خودشان میشود و این چرخهی کثیف مدام ادامه مییابد تا به جایی که رد پای گذراترین اتفاقها، چیپترین استاتوسها و خلاصه حاجیارزونیترینها را در این به اصطلاح شعرها میبینی.
به باور من این ابتذال نیز نتیجه ی تفریط شعر دهه ی هفتاد است که بحثی ست دراز دامن و مجالی فراخ می طلبد.
از دیگر مشخصه های شعر زرد عدم ارتباط منطقی بین مصراع ها و جملات است. عدم انسجام، از این آثار، پارچه ای مندرس ساخته که اگر یک نخش را فراچنگ آوری تمامش از هم شکافته خواهد شد. فرم درین آثار هیچ جایگاهی ندارد. یعنی برای شاعرش تفاوتی نمی کند که این مضمون و درون مایه در چند بیت و با چه طرحی بیان شود. او فقط به فکر این است که شعرش از 5 بیت بیشتر شود تا بتواند دو صفحه از کتابی را که قرار است منتشر کند بدان اختصاص دهد و بتواند نامش را غزل بگذارد! فرم شعر است که به شاعر دستور می دهد هر محتوا با کدام موسیقی موانست دارد. این شعرهای بی مایه اما اکثرا در یک وزن نوشته می شوند. سوال من این است که آیا شما به تلفیق فرم و محتوا اعتقاد دارید؟؟ آیا می دانید هر وزن مناسب یک محتواست؟ آیا می دانید برخی مضامین را باید در یک بیت موجز کرد؟ آیا می دانید برخی شعرها هستند که باید به حکم فرم، اطناب داشته باشند؟! اگر مثلا وزن "فاعلاتن مفاعلن فعلن" را از شما بگیرند می توانید یک شعر از خودتان تراوش دهید؟
از دیگر مشخصه های این شبه اشعار، قطع ارتباط آن ها با دنیای کلاسیک است. هیچ کلمه ای در آن عقبه ندارد. کلمات به تمامی بی هویت اند. کلمه در شعر ایشان مثل ترمه نیست که حاصل رنج نسل ها باشد. مثل وی چت و دیگر اپلیکیشن های تلفن های هوشمند است که در وهله ی اول جذاب است اما یکی دو سالی بیشتر دوام نمی آورد و با شیوع اپلیکیشنی خوشگل تر، به دست فراموشی سپرده می شوند. طبیعی ست شاعری که مطالعه و پژوهش نداشته باشد نمی تواند کلامش را به درخت شکوهمند شعر کلاسیک پیوند بزند.
و اما آن چه که بیش از همه در شعر اینان آزاردهنده است این است که شعر در قالب کلاسیک مثل غزل و چهارپاره و مثنوی می نویسند اما هیچ آرایه ای در آن به چشم نمی خورد! هیچ صنعت لفظی و معنوی در آن وجود ندارد. تنها هنر اینان استفاده از تشبیه است! آن ها تشبیه های نازل و دم دستی که توی سر هر دانش آموز علوم انسانی بزنی چند تا بکرترش را نثارت می کند. از علم بیان، تنها تشبیه را می شناسند و مجازه و کنایه و استعاره و ایماژ در شعر اینان وجود خارجی ندارد. از صنایع معنوی بدیع نه مراعات النظیر را می یابی، نه ارسال المثل را. تضاد و طباق و موازنه و ترصیع و دیگر آرایه های دوست داشتنی را هم که نگو و نپرس. از صنایع لفظی بدیع نه جناس به چشم می خورد و نه واج آرایی به گوش می آید! خوب عزیز من! مگر ممکن است تو داعیه ی سرایش شعر کلاسیک داشته باشی ولی از انواع و اقسام تکنیک ها و صنایع و آرایه ها تهی باشی؟؟!
دیگر مشخصه ی این آثار کم مایه، فقر موسیقایی آن هاست. از خواندن و دکلمه ی این دست آثار هیچ لذت موسیقایی به شما دست نخواهد داد. چرا که شاعر کلمه را به درستی درک نکرده است و پی به جادوی کلمات نبرده است. شاعر بی تجربه است و نمی داند کدام کلمه کجا بنشیند ماه مجلس می شود! اینان نمی دانند که هر کلمه رنگ و بو و حرارتی دارد و موجودی ست کاملا زنده. نفس می کشد و در هر موقعیت از خود رنگی ساطع می کند. ممکن است دو کلمه در مجاورت هم خوش بنشینند ولی اگر آن ها را در متنی دیگر کنار هم قرار دهیم، دچار افسردگی شوند. این عبارات را شاید فقط همان خواصی درک کنند که دستی هم بر آتش سرایش دارند.
این دست آثار به شدت فانتزی و سانتی مانتال هستند. شعر عروسکی نام مناسبی ست برای شان. فانتزی اند و زود از کار می افتند. نمی توان به آن ها دست زد. نمی توان با آن ها زندگی کرد. فقط باید از پشت شیشه یک بار تماشا شوند و خلاص!
از دیگر عوامل این ابتذال که نام آن را ازین پس شعر زرد می گذاریم، دل نهادن به پسند مخاطبان گذرای دنیای مجاز است. در واقع اینان حکم شهرنو نشینانی را دارند که در میدانگاهی به طمع پول و توجه اطوار می ریزند و کمر می چرخانند. هرکس هم که بیشتر به شان توجه کند، قر و غمزه شان بیشتر خواهد شد. شهر نو ادبیات نام مناسبی ست برای این بازار مکاره که مخاطب و مولف هر دو به فرو رفتن یکدیگر درین منجلاب یاری می رسانند. مولف بر اساس لایک های مخاطب شعر نازل ارائه می دهد. مخاطب هم که دل و دماغ مطالعه ی آثار فاخری مثل منزوی و اخوان را ندارد به خواندن همین نوشته ها وقت می گذراند. درست مثل راسته ی بازار کویتی ها. این مشتری پول کم آورده است و باید به خرید جنس دست دوم یا بنجل رضایت بدهد، این فروشنده هم چون طی این سال ها مشتریش را شناخته، مدام در حال تولید انبوه جنس نازل با دوخت و پارچه ی نخ نماست. پر واضح است که این لباس برازنده ی قامت کسی که مارک پوش است نیست! در مثال مناقشه نیست. باز این مثال ها طعنه دست زردطلبان ندهد که آی چرا شعر را با لباس یکی دانستی!
پس آن چه که تا بدین جای کار در باب این شعرهای زرد نوشتیم این است که این دست آثار باید به چه لوازمی مجهز باشند اما نیستند! در واقع عمده شهرت این ها به دلیل عاری بودن شان از همین مسایل زیربنایی و زیبایی شناسانه ست که باب دندان مخاطبان فست فودی امروز است.
بیت:
خیانت داستان عشق ما را بر زبان انداخت
و الا بوده اند عاشق تر از ما نیز پیش از ما
به باور من راهکار اصلی برای برون رفت ازین وضعیت اسفبار بی توجهی عامه ی مخاطبان و مخاطبان عام به آثاری ست که دارای ویژگی های شعر زردند. حیات این شعرواره ها با هورا کشیدن مخاطب است. همین که چند روزی به آن بی توجهی بشود دراز می کشد و می میرد. این شعرواره ها به مدد فیس بوک و ایستاگرام و هورا کشیدن مخاطب جان گرفته اند و حالا با هورا نکشیدن مخاطب خرقه تهی خواهند کرد. شما چند روز برای آن هورا نکشید خواهید دید که به دست و پای تان می افتند. مطالعه شان را بیشتر می کنند و سعی در جهت ارتقای آثارشان خواهند کرد. و الا تا مادامی که برای این متون عجیب الخلقه کف بزنید، به ریش تان خواهد خندید. نمونه ی بارز آن جریان انحرافی شعر طی 5 سال گذشته است. حدود یک سال است که دیگر خبری ازین شعرهای پوشالی نیست. چرا که متولیان آن یک سال است در فیس بوک فعالیت ندارند و جنجالی درست نکرده اند. مقایسه شود با شعر ناب و فاخر از جنس غزل های حسین منزوی که خودش در بین ما نیست اما روز به روز نزد مخاطب خاص و عام بزرگ تر جلوه می کند. راهکار دیگری که از جانب مخاطبان خاص و شاعران و منتقدان باید در دستور کار قرار گیرد، نوشتن نقدهای اصولی و گوشزد کردن نکات نقص و انحطاط این متون کم مایه است. بحث خاص و عام شد؛ این را هم عرض کنم که برای این که بتوان بر وزانت یک اثر هنری صحه گذاشت مهر تایید هر دو گروه خاص و عام واجب است. این که تنها مخاطبان عام به تشویق این متون کم مایه می پردازند نشان از ویرانی پای بست دارد. یک اثر مقبول را خواص تایید می کنند و عوام نیز می پسندند. ممکن است کسی بپرسد خواص که اند و چه معیاری برای شناسایی ایشان هست؟ عارضم که خواص کسانی اند که وقتی در محضرشان می نشینی چهارتا حرف حسابی از دهان شان می شنوی و هر جمله شان آموزنده است. رمان خوانده اند. می توانند متون کلاسیک را بدون وقفه برایت بخوانند و به تفسیر شعر بیدل بنشینند. تحصیل کرده اند. مقاله نوشته اند. و این که تعدادشان نیز در این برهه ی ناخوشایند محدود و معدود است. چنان چه خود را صاحب نظر می پندارید در خلوت، به تصادف، تاریخ بیهقی را بگشایید و بخوانید. چنان چه لکنت نگرفتید و به شرح ماوقع پرداختید می توانید خود را ادبیات شناس بدانید. یک قصیده ی انوری را بگشایید و بلند دکلمه کنید. چنان چه مطالعه ی آن، برای شما سهل بود آن وقت می توانید خود را ادبیات دان معرفی کنید. در غیر این صورت شما مخاطب خاص محسوب نمی شوید. با این حساب خواهش من به عنوان یک درس خوانده ی ادبیات پارسی این است که اجازه بدهید در گذرگاه های حساس خواص راه بلدتان باشند. همان طور که برای مداوا خودمان صلاحیت نسخه پیچی نداریم و اگر با هر عطسه، استامینوفن تجویز کنیم ممکن است بعدها عوارضی متوجه ما شود.
بیت:
زلیخا هرچه باشد در طریق عشق ورزیدن
دریده چند تا پیراهن معصوم بیش از ما
این مطلب فعلا در همین جا بسنده است. به زودی به مطلبی دیگر که در بردارنده ی شاهد مثال از آثار نازل و آثار موفق این سال هاست باز میگردم.
علیرضا بدیع
بهمن 93
تاریخ درج مطلب در وبلاگ نویسندهی مطلب
12 بهمنماه 1393
منبع:
وبلاگ شخصی آقای علیرضا بدیع
***
2- کنفرانس ادبی؛ آیین نگارش؛ نگارش 19؛ اشتباهی رایج در به کار بردن اسامی و صفتهای عربی؛ محمد کاظم کاظمی
در این بخش کنفرانسهایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبهشبها در جلسه ارائه میشود را مطالعه میکنید. در هفتههایی که برنامهای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایاننامه و ... را انتخاب میکنم و در این بخش میآورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم میتوانند اگر مقالهای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید میدانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسندهی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.
یکی از نکاتی که به ما در انتقال مطلب کمک میکند استفادهی درست از علائم و نگارشی و رعایت رسمالخط و قوانین مربوط به آن است. در گذشته علائم نگارشی در شعر جدی گرفته نمیشده و یکی از دلایل قرائتهای مختلف از دواوین شاعران گذشته همین امر است. امروزه برای این علائم قواعدی وضع شده است که با رعایت آن میتوان اختلاف قرائت را تا حد زیادی از بیت بُرد. البته شاعران و نویسندگان امروز کمتر با این نکات آشنایی دارند و این مهم را بر عهدهی ویراستارها گذاشتهاند اما در خیلی از موارد ویراستار هم به درستی منظور شاعر و نویسنده را درک نمیکند. علاوه بر علائم نگارشی در ویراستاری متون نکاتی وجود دارد که خوب است نویسندگان نیز با آن آشنا شوند و خود اشکالات کار خود را دریابند و برطرف کنند. جناب آقای کاظمی با جمعآوری این مطالب و انتشار آن قدم بزرگی را در رفع این مشکل برداشتهاند. امیدوارم انتشار این مطلب به ما در صحیح نوشتن کمک کند.
ما ائمهی معصومین و عتبات عالیات نداریم!
در زبان فارسی دری، صفت همواره مفرد است. حتی اگر موصوف جمع باشد هم نباید صفت را جمع ببندیم. مثلاً ما میگوییم «پیشوایان پاک» و نمیگوییم «پیشوایان پاکان» یا میگوییم «خانههای استوار» و نمیگوییم «خانههای استوارها».
ولی ما گاهی در مورد اسامی و صفتهای عربی، این اشتباه را میکنیم، مثلاً کلمهی ائمه را که جمع «امام» است و باید با صفت مفرد «معصوم» بیاید، با صفت جمع «معصومین» میآوریم و میگوییم «ائمهی معصومین». یا صفت «عالی» را برای عتبات جمع میبندیم و میگوییم «عتبات عالیات».
باید توجه داشت که استفادهی صفت جمع برای اسم جمع، مخصوص زبان عربی است و در فارسی، درست نیست. در فارسی، صفت همواره مفرد میآید، بنابراین، در این زبان، ما «ائمهی معصومین» و «عتبات عالیات» نداریم. باید «ائمهی معصوم» و «عتبات عالی» بگوییم. میگویید سخت است؟ مدتی امتحان کنید، خواهید دید که آسان میشود.
تاریخ درج مطلب در وبلاگ نویسنده: جمعه 25 دی ۱۳۸۳
تکملهای بر نگارش نوزده
سلسله مباحث نگارش، همواره کانون بحثهای مفیدی شده است و من از این لحاظ، بسیار خرسندم. ولی گمان میکنم که ما باید بحثها را به جای تمرکز بر مصادیق، بر یک سلسله اصول و مبانی متمرکز کنیم. گمان میکنم اختلافنظرها نیز در اینجاست.
من در این مباحث، یک دید تاریخی ـ اصلاحی دارم، یعنی دوست دارم که با نگرش بر تاریخ تحولات زبان، در اصلاح زبان بکوشیم، و معتقدم که این کار، امکانپذیر است.
در این شکی نیست که زبان ما در طول زمان متحوّل شده است. پس میتوان این تحوّلات را در آینده نیز انتظار داشت. ما اگر بگوییم «هر آنچه اهالی زبان به کار میبرند درست است و باید پذیرفت» متکی بر یک دیدگاه ایستا و منجمد از زبان است، نه دیدگاهی که زبان را پویا و متحوّل میداند.
ما در دورههای سامانی و غزنوی، زبانی داشتیم نیرومند، غنی، فصیح و با امکانات بالا; زبانی که حدود هشتاد در صد واژگانش فارسی بود. این زبان، به مرور زمان و در طول زمان قریب به هزار سال، به زبانی متکلف، معیوب و مملو از واژگان و ترکیبهای عربی مبدّل شد. باز وقتی امروز را مینگریم، میبینیم که حداقل چند قدم پیش رفتهایم و زبانی شسته و رفتهتر از یک قرن پیش داریم، حداقل در حوزهی نگارش نظم و نثر.
پس میتوان برای آینده نیز تلاش کرد و نباید ناامید شد. ما تا حدّ زیادی از آن عربیزدگی مفرط فاصله گرفتهایم و میتوانیم این فاصله را بیشتر کنیم. عربی بر همه جوانب زبان سیطره یافته بود، هم در حوزهی واژگان، هم در حوزهی ترکیبها و هم در حوزهی دستور زبان. شاید وامگرفتن یک واژه از زبانی دیگر آنقدرها هم ناپسند نباشد، و گاه البته لازم هم باشد، ولی اگر شکل ترکیبسازی را وام بگیریم، البته کمابیش ناپسند است و این ناپسندی وقتی بیشتر میشود که به حوزهی دستور زبان نیز سرایت کند.
عبارت «ائمه معصومین» هر سه نوع تأثیرپذیری را در خود دارد. اول این که «امام» و «معصوم» عربیاند; دیگر این که اینها طبق قواعد عربی جمع بسته شدهاند; دیگر این که تطابق صفت و موصوف از لحاظ جمع و مفرد در آنها رعایت شده است، یعنی اینجا دیگر وارد حوزهی دستور زبان شدهایم.
دوستان میگفتند (نقل به مضمون)، «حالا که ما امام را به صورت ائمه جمع میبندیم، پس نباید از جمع بودن صفت هم نگران باشیم. ما بالاخره تابع عربی شدهایم.» ولی من میگویم اگر هم تابع شدهایم، حداقل در سطوح پایینتر شویم. کلمه را وام گرفتیم، عیبی ندارد. جمعبستن مکسّر را وام گرفتیم، کمی عیب دارد، ولی جمع بستن صفت دیگر افراط است و باید تا حدّ امکان از آن پرهیز کرد. کسی که یک دستش را اره برقی بریدهاست، نمیتواند دست دیگر را هم بگذارد لای ارّه، که حالا که برید، بگذار این را هم ببرد. بالاخره جلو ضرر را از هر جا که بگیریم، فایده است. ما یک قدم را برداریم، شاید دیگرانی در آینده قدم بعدی را بردارند. نسل پیش میگفت «ائمهی معصومین»، ما بگوییم «ائمهی معصوم»، شاید نسل بعد بگویم «امامان معصوم»، شاید نسل بعد بگوید «پیشوایان معصوم» و نسل بعد آن را به «پیشوایان پاک» برساند. اگر هم نرساند، چه باک؟ حداقل یکی دو گام که به سوی اصلاح زبان برداشتهایم. اینطور نیست؟
من همچنان که به جبر تاریخ در کلیت آن معتقد نیستم، تحولات زبان را هم کاملاً جبری نمیدانم، بلکه بر آنم که اهالی زبان ـ بهویژه نخبگان آنها، یعنی نویسندگان، شاعران، آموزشگران و... ـ میتوانند در این تحوّلات مؤثر واقع شوند. تاریخ این را نشان دادهاست. هیچ نمیتوان منکر تأثیری بود که امثال قائممقام فراهانی و محمود طرزی و ملکالشعرا بهار و دیگر اهل ادب در پالایش زبان در قرن اخیر داشتهاند. این بزرگان مسیرها را باز کردهاند و راه و چاه را به ما نشان دادهاند. چرا ما روندگان خوبی نباشیم؟
تاریخ درج مطلب در وبلاگ نویسنده: شنبه 26 دی ۱۳۸۳
منبع:
وبلاگ شخصی آقای محمد کاظم کاظمی
http://mkkazemi.persianblog.ir
***
2- کنفرانس ادبی؛ آیین نگارش؛ نگارش 18؛ کاربرد درست یک کلمه؛ محمد کاظم کاظمی
در این بخش کنفرانسهایی که توسط اعضای انجمن شعر شنبهشبها در جلسه ارائه میشود را مطالعه میکنید. در هفتههایی که برنامهای از پیش تعیین نشده باشد از بین مقالات مختلف یک مقاله، تحقیق، پایاننامه و ... را انتخاب میکنم و در این بخش میآورم. شاعران انجمن و خوانندگان محترم هم میتوانند اگر مقالهای مدّ نظر دارند که خواندن آن را برای دیگران مفید میدانند به آدرس siyah_mast@yahoo.com بهمن صباغ زاده ارسال کنند تا در وبلاگ نمایش داده شود. برای رعایت امانت در مواردی که مشکلی به نظرم برسد و یا نیاز به توضیحی باشد در کروشه به نام نویسندهی وبلاگ {ن و: مثال} خواهد آمد.
یکی از نکاتی که به ما در انتقال مطلب کمک میکند استفادهی درست از علائم و نگارشی و رعایت رسمالخط و قوانین مربوط به آن است. در گذشته علائم نگارشی در شعر جدی گرفته نمیشده و یکی از دلایل قرائتهای مختلف از دواوین شاعران گذشته همین امر است. امروزه برای این علائم قواعدی وضع شده است که با رعایت آن میتوان اختلاف قرائت را تا حد زیادی از بیت بُرد. البته شاعران و نویسندگان امروز کمتر با این نکات آشنایی دارند و این مهم را بر عهدهی ویراستارها گذاشتهاند اما در خیلی از موارد ویراستار هم به درستی منظور شاعر و نویسنده را درک نمیکند. علاوه بر علائم نگارشی در ویراستاری متون نکاتی وجود دارد که خوب است نویسندگان نیز با آن آشنا شوند و خود اشکالات کار خود را دریابند و برطرف کنند. جناب آقای کاظمی با جمعآوری این مطالب و انتشار آن قدم بزرگی را در رفع این مشکل برداشتهاند. امیدوارم انتشار این مطلب به ما در صحیح نوشتن کمک کند.
کاربرد درست یک کلمه
بعد از این مقدمهای نهچندان کوتاه، {ن و: که در قسمت قبل با عنوان «نگارش 17؛ یک یادآوری لازم» در وبلاگ آمد} میپردازم به بحث امروز، یعنی کلمهی «شرایط». این کلمه، در فارسی جمع «شرط» است. پس باید کاربردِ آن در مقامی باشد که واقعاً پای «شرط» در میان است. مثلاً میتوان گفت «شرایط من برای پذیرش این کار، آزادی عمل و دستمزد خوب است.» یعنی من این شرطها را دارم.
ولی ما غالباً این کلمه را به معنی «وضعیت» یا «امکان» به کار میبریم و مثلاً میگوییم «من در شرایط خوبی نیستم.» این یعنی چه؟ یعنی «من در شرطهای خوبی نیستم.»
شاید بگویید «شرایط اکنون در این معنی جا افتاده است.» ولی من اضافه میکنم که با این هم، این کلمه بهترین کلمه در این معنی نیست و ما کلماتی بهتر همچون «وضعیت» را داریم. پس اگر بخواهیم نثر ما سالمتر و زیباتر باشد، باید «شرایط» را به معنی خودش به کار بریم.
و این هم چند مورد کاربرد نادرست «شرایط» در نوشتههای بعضی دوستانم.
مکتب هرات در گذشته و در شرایط فعلی با روزهای روشن و پُرافتخاری مواجه بوده که در صورت توجه بیشتر، باعث پیشرفتهای چشمگیرتری در هرات خواهیم بود.
در شرایطی که هنوز ابزار خشونت از دست شبه نظامیان به جنگ خو گرفته گردآوری نشده و دولت تسلط متمرکزی بر اهرمهای قدرت و جنگ سالاران سابق ندارد...
در شرایط اجتماعی و سیاسی امروز کشور روشن است که کوچکترین حرکت جمعی ممکن است به یک آشوب و بلوای فاجعهآمیز بینجامد.
با وصف آشفتگی اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور که شرایط کار در تمام عرصهها، خصوصاً هنر و فرهنگ در نقطهی متنازلی قرار گرفته بود.
و من، عبارتها را به ترتیب، چنین اصلاح میکنم:
مکتب هرات در گذشته و در وضعیت فعلی...
در حالی که هنوز ابزار خشونت...
در وضعیت اجتماعی و سیاسی امروز کشور...
با وصف آشفتگی اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور که امکان کار در تمام عرصهها...
میبینید که اینجا ما از کلمات بهتر و بیشتری کار کشیدهایم. نویسندهای که بتواند به جای تکرار یک کلمه در چهار جای، چهار کلمهی متفاوت و مناسبتر از آنیکی را به کار برد، البته موفقتر است و دارای زبانی غنیتر. او مثل آشپزی است که میداند هر یک از غذاها را در چه ظرفی بر سر سفره بیاورد. البته میتوان پلو و خورش و آب و نوشابه و ترشی و ماست را همه در کاسه ریخت و عقیده داشت که هیچ خطایی رخ نداده است. آن غذا البته قابلِ تناول است، ولی نشان از بیسلیقگی خوانسالار دارد. کلمات نیز ظرفهای معانی هستند و یکنواختی و تکرار بسیار آنها، لاجرم به رنگینی معنی هم خلل میزند.
تاریخ درج مطلب در وبلاگ نویسنده: جمعه 11 دی ۱۳۸۳
منبع:
وبلاگ شخصی آقای محمد کاظم کاظمی
http://mkkazemi.persianblog.ir
***