سیاه‌قلــــــــــــــــــــــــــــــم

دانلود گزارش‌های بهمن صباغ زاده

سیاه‌قلــــــــــــــــــــــــــــــم

دانلود گزارش‌های بهمن صباغ زاده

گزارش جلسه‌ شماره 1096 به تاریخ 9/3/94 (شعرخوانی)

3- شعرخوانی 

شعرخوانی با یکصد و سی‌امین غزل از دیوان حافظ، با قرائت استاد احمد نجف زاده آغاز شد. غزل‌هایی که در جلسه خوانده می‌شود برگرفته از نسخه‌ی چاپی مرحوم غنی و قزوینی است و به همان ترتیب که در نسخه‌ی قزوینی و غنی آمده است هر هفته یک غزل از دیوان خواجه خوانده خواهد شد. استاد نجف زاده بعد از خواندن غزل خواجه، برخی ابیات و لغات را توضیح می‌دهند:

سحر بلبل حکایت با صبا کرد

که عشقِ رویِ گُل با ما چه‌ها کرد

از آن رنگِ رُخم خون در دل افتاد

و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد

غلامِ همَتِ آن نازنینم

که کار خیر بی روی و ریا کرد

من از بیگانگان دیگر ننالم

که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

گر از سلطان طمع کردم خطا بود

ور از دلبر وفا جُستم جفا کرد

خوشش باد آن نسیم صبحگاهی

که درد شب‌نشینان را دوا کرد

نقاب گُل کشید و زلف سنبل

گره‌بند قبای غنچه وا کرد

به هر سو بلبل عاشق در افغان

تنعّم از میان بادِ صبا کرد

بشارت بر به کوی می‌فروشان

که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد

وفا از خواجگان شهر با من

کمال دولت و دین بوالوفا کرد

***

بعد از استاد نجف زاده و قرائت غزل حافظ، سرکار خانم صالحی که برای اولین بار در جلسه‌ی شنبه‌شب‌ها شرکت کرده بودند شعر خواندند. شعر ایشان در قالب غزل سروده شده بود. بعد از شنیدن این غزل، اساتید حاضر در جلسه نکاتی را در خصوص شعر امروز و تفاوت آن با شعر کهن بیان کردند. شعر دوم خانم صالحی ترجمه‌ی منظوم سوره‌ی حمد بود که در قالب مثنوی سروده شده بود:

جانا ز نظربازیِ رندانِ زمانه

عاشق شوی و راه بَری سوی یگانه

...

***

ستایش خدای جهان‌آفرین

خدای نه این و بسی بهترین

که باشد همی پادشاهِ جزا

دهد کیفر نیک و بد را خدا

پرستم فقط کردگار رحیم

بجویم فقط یاری از آن کریم

هدایت کند جملگی راهِ راست

که رفتن به غیرش همی بس خطاست

همان ره که رفتند آن اولیا

نه راهی که رفتند آن اشقیا

**

نوبت به آقای غلامرضا اعتقادی رسید و ایشان شعری که به مناسبت تولد حضرت علی اکبر ع سروده بودند را خواندند:

ز میلاد علی‌اکبر منوَر می‌شود دنیا

که روشن گشته زین مولود چشم زاده‌ی زهرا

گلستان نبوّت شد معطّر زین گلِ احمر

که در حُسنِ جمالش بوده است او شِبهِ پیغمبر

نواخوان است هر بلبل به کوه و دشت و هر صحرا

از این مولودِ بس زیبا به روی دامنِ لیلا

طلوعِ رویِ او از لامکان چو بر مکان آمد

قمر از تابشِ رویش پَسِ ابری نهان آمد

به خُلق و خوی خود چون مصطفی پیغمبرِ سَرمَد

برای یاری دینِ خدا چون حیدری آمد

امیدِ دوستانش باشد این که در صفِ محشر

بنوشند آب از دستانِ بابش ساقی کوثر

ندارد دوستدارش واهمه از آتشِ نیران

یقین دارم که محشور است با آن ماه در رضوان

نگفته اعتقادی شعرِ خود بهر صله اما

شود شادان ز مردان سخی و عاشقِ آقا

***

جناب آقای جمشید اقبالی که ایشان هم برای اولین بار در جلسه‌ی شنبه‌شب‌ها شرکت می‌کردند شاعر بعدی بودند که از ایشان دعوت شد شعر خود را بخوانند. آقای اقبالی شعری با موضوع طب سنتی سروده بودند که عنوان شعر ایشان «از خون سالم تا بدن سالم» بود. البته ناگفته نماند که آقای اقبالی از شرکت‌کنندگان جلسه‌ی مثنوی هم هستند و از قدیمی‌های این انجمن به حساب می‌آیند:

اگر خونت روان و پاک باشد

نه سرد و خشک همچون خاک باشد

چنین خونی بگَردد در سر و پا

نمی‌افتی ز کم‌خونی تو در  جا

سلامت رمز و رازش ساده باشد

و آن این است خون آماده باشد

نه کم باشد نه افزون، نی ز غلظت

بگیرد گاهِ جُنبش از تو طاقت

چو باشد خون روان و گرم و سیّال

ز جریانش بگردی شاد و خوشحال

اگر افسرده و قدری ملولی

و یا وسواس داری یا عجولی

گهی گِزگِز کُند انگشتِ پایت

 که نتوانی تو برخیزی ز جایت

سرت گیج است و گاهی درد دارد

نشانی از مزاجِ سرد دارد

کبودت چهره و مویت سفید است

خجل هستی و یا قدّت خمیده‌ست

به چشمت نور گشته، روی کمرنگ

دو زانو درد دارد، می‌زنی لنگ

کمردرد و بدن سرد و گرفت

درونت صد مرض گویا نهفته

همه از خونِ اخلاط کثیف است

غذایت بد بُوَد، نی آن لطیف است

***

آقای علی محمودی نفر بعد بودند که استاد نجف زاده از ایشان خواستند شعر بخوانند. ایشان از خود شعری نخواندند. این دوست همشهری برای این جلسه ابیاتی را انتخاب کرده بودند که تنها یک مصرع آن شهرت یافته یا یک مصرع آن معروف‌تر از دیگری است. ایشان لطف کرده و یازده بیت از این ابیات را با خود به جلسه آورده و ما را به شنیدن این ابیات مهمان کردند:

گر دایره‌ی کوزه ز گوهر سازند

از کوزه همان برون تراود که در اوست

بابا افضل کاشانی

با سیه‌دل چه سود گفتنِ وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ

سعدی

هر دَم که دل به عشق دهی خوش‌دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

حافظ

چنین است رسم سرای درشت

گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت

فردوسی

امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان

مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان

سعدی

صوفی نشود صافی، تا درنکشد جامی

بسیار سفر باید، تا پُخته شود خامی

سعدی

در تنگنای حیرتم از نخوتِ رقیب

یارب مباد آن که گدا معتبر شود

حافظ

در محفلِ خود راه مده همچو منی را

افسرده‌دل افسرده کند انجمنی را

قائم مقام

مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز

به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است

صائب

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته در آید

حافظ

زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشت زندانی

چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی

صائب

***

آقای محمد جهانشیری شاعر بعدی بودند که یکی از غزل‌های خودشان را برای حضار خواندند:

دلم را با دو ابرویت سر و سِرّی‌ست پنهانی

که این تک‌بیت معجونی‌ست از هند و خراسانی

غروب چشم‌گیر برکه‌ی آرامِ چشمانت

به آبی می‌زند گاهی و دریایی‌ست طوفانی

به بام عشق خواهد بُرد تردستی گیسویت

مرا دور از همه نامحرمان یک‌شب به مهمانی

چرا رازی بر لبت داری که از این غنچه، بلبل را

به آتش می‌کشی آخر به هنگام غزل‌خوانی؟

برای دیدنت تقویمِ دل هر روز نوروز است

نشسته بر سَرَم هرچند این برفِ زمستانی

سرش را بر قفس می‌کوبد و خون در گلو دارد

ز بس که می‌تپد در سینه‌ام این مرغ زندانی

چه شیرین می‌بَری دل را و می‌دانم که عشقت را

به تلخی می‌کشد این قهوه و این فال فنجانی

***

آقای محمود خرقانی شاعر جوان و بااستعداد همشهری شاعر بعدی بودند که استاد نجف زاده از ایشان دعوت کردند شعر بخوانند. آقای خرقانی عزیز ما را به شنیدن غزل زیبایی مهمان کردند:

زیبای من! ستاره‌ و خورشید و ماهم عشق

شرمنده‌ام، ببخش مرا، عذرخواهم عشق!

فصلت رسید و رد شد و من هم نچیدَمَت

فصلم رسید و رد شد و من روسیاهم، عشق

سرخیِ سیبِ باغ تو بودی، ندیدمت

از تو عبور کردم و در اشتباهم، عشق

فرصت نشد بچینم از انگورِ گونه‌هات

فرصت نشد قرار بگیری به راهم، عشق

اصلا تو باش قاضی و تصمیم را بگیر

من یک گناهگارم و یا بی‌گناهم، عشق

بعد از تو بند بندِ تنم تکّه تکّه شد

که یک غرور ریخته، یک تپه آهم، عشق

چیزی نمانده تا نفسِ آخرم، قبول!

من را رها نکُن که بدون پناهم، عشق

از من پرید خنده‌ی لب‌ها، صدای شوق

تنها تو مانده‌ای همه‌ی تکیه‌گاهم، عشق

تقدیرِ تو شبیهِ منیژه‌ست، پس کمی

خورشید باش و نور بتابان به چاهم عشق

دنیا برای سلطه‌ی تو جای کوچکی‌ست

باشد که در دلم بشوی پادشاهم، عشق

***

نوبت به استاد موسوی رسید و ایشان گفتند شعری ندارند. در نهایت یکی از غزل‌های زیبای فاضل نظری را انتخاب کرده و برای‌مان خواندند:

دیگر بهار در سبد روزگار نیست

دیگر «قرار» نیست، نه ! دیگر قرار نیست

شادم که زود می‌گذرد شادی‌ام ولی

غم می‌خورم که هیچ غمی ماندگار نیست

از یاد رفت غرّش شیران بی‌قرار

آهوی چشم‌های تو در بیشه‌زار نیست

بگذار در غبار فراموشمان کنند!

این سینه را تحمل سنگِ مزار نیست

اقرار عشق راه به انکار می‌برد

این کفر جز عبادت پروردگار نیست

***

من که بهمن صباغ زاده در این جلسه دو کار از کارهای نه چندان قدیمی‌ام را خواندم. البته از غزل اول یک بیت حذف کردم یعنی غزل اول قبلا یک بیت بیشتر داشت:

جهان و هر چه در آن است خانه‌ی عشق است

تمام عالم و آدم بهانه‌ی عشق است

به اشک می‌دهمش آب و دل خوش است به آن

که این جوانه‌ی کوچک جوانه‌ی عشق است

به عطر تازه‌دم چای یار دل بسپار

که گاه یک هِل کوچک نشانه‌ی عشق است

دوباره از تو سرودم دلم هوایی شد

غزل که نیست عزیزم ترانه‌ی عشق است

به قول خواجه قدم روی چشم من بگذار

کرم نما و فرود آ که خانه‌ی عشق است

***

شب است و باز مثل ماه بالای سرم هستی

میان خواب و بیداری کنار بسترم هستی

من ِ بی‌سرزبان را می‌بَری سمتِ غزل گفتن

در این بی‌دست‌وپایی‌های من، بال و پرم هستی

محال است این همه اعجاز را ایمان نیاوردن

تو با آن چشم‌های مهربان پیغمبرم هستی

نشان عشق من هم بر دل است و هم به پیشانی

در آغوش تو فهمیدم که نیم دیگرم هستی

غزل‌هایم تماماً خط به خط بوی تو را دارد

تو تنها روح حاکم بر تمام دفترم هستی

بکُش یک شب مرا و خون‌بهایم را بگیر از عشق

تو که عمری به قصد کُشتنم همسنگرم هستی

***

آقای اکبر میرزابیگی آخرین شاعری بودند که این هفته به شعرخوانی پرداختند. ایشان این هفته دو غزل خواندند:

روز و شب را با غمت سر می‌کنم

با خیالت عشق دیگر می‌کنم

...

***

کیست تا عشق مرا بر تو گواهی بدهد

به دلت مِهر مرا قدر گیاهی بدهد

...

***

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.