سیاه‌قلــــــــــــــــــــــــــــــم

دانلود گزارش‌های بهمن صباغ زاده

سیاه‌قلــــــــــــــــــــــــــــــم

دانلود گزارش‌های بهمن صباغ زاده

گزارش جلسه‌ شماره 1106 به تاریخ 21/6/94 (شعرخوانی)

3- شعرخوانی 

شعرخوانی با یکصد و سی‌ و هفتمین غزل از دیوان حافظ، با قرائت استاد نجف زاده آغاز شد. غزل‌هایی که در جلسه خوانده می‌شود برگرفته از نسخه‌ی چاپی مرحوم غنی و قزوینی است و به همان ترتیب که در نسخه‌ی قزوینی و غنی آمده است هر هفته یک غزل از دیوان خواجه خوانده خواهد شد. استاد احمد نجف زاده بعد از خواندن غزل خواجه، برخی ابیات و لغات را توضیح دادند:

دل از من بُرد و روی از من نهان کرد

خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهایی‌ام در قصدِ جان بود

خیالش لطف‌های بی‌کران کرد

چرا چون لاله خونین‌دل نباشم

که با ما نرگس او سر گران کرد

که را گویم که با این درد جان سوز

طبیبم قصد جان ناتوان کرد؟

بدان سان سوخت چون شمعم، که بر من

صُراحی گریه و بَربَط فغان کرد

صبا گر چاره داری وقت وقت است

که دردِ اشتیاقم قصد جان کرد

میان مهربانان کی توان گفت

که یار ما چنین گفت و چنان کرد؟

عدو با جان حافظ آن نکردی

که تیرِ چشمِ آن ابروکمان کرد

***

 

آقای اکبر میرزابیگی شعری از اشعار شیخ بهایی خواندند و سپس غزلی از خودشان:

چه خوش نازی‌ست ناز خوب‌رویان

ز دیده رانده را در دیده جویان

به چشمی خیرگی کردن که برخیز

به دیگر چشم دل دادن مگریز

به صد جان ارزد آن نازی که جانان

نخواهد گوید و خواهد به صد جان

شیخ بهایی

***

 

تو گلواژه‌ی شعر ناب منی

تو روح غزل در کتاب منی

...

***

 

در ادامه آقای محمد جهانشیری دو غزل خواندند:

قلم را در هوای عاشقی سر می‌کنم امشب

و تندیس غزل را نقش دفتر می‌کنم امشب

به لبخندی بر این دلداده گر آغوش بگشایی

به شهد نوش لب‌هایت لبی تر می‌کنم امشب

به بدمستی مرانی گر مرا از خویشتن جانا

به افت و خیز میل جام آخر می‌کنم امشب

تنت در کثرت آیینه‌ها پیدا و ناپیداست

بلور از صحبت آیینه باور می‌کنم امشب

چو بر پیچک بر نهال قامتت رندانه می‌پیچم

در آغوشت به مستی تا سحر سر می‌کنم امشب

اگر تقدیر رام دست‌های عاشقم گردد

تو را در سرنوشت خود مقدّر می‌کنم امشب

اگر چه برده هوش از سر تمناهای پی در پی

غزل‌ها را به آوای تو از بر می‌کنم امشب

***

 

دل را به سیه‌چشمان آسوده چنین مسپار

از مِهر نکورویان در دل اثری مگذار

...

***

 

شاعر بعدی که شعر خود را خواندند آقای سلیمان استوار فدیهه بودند که مانند همیشه شعر طنز خواندند. جالب است که من وقتی هفته‌ی در وبلاگ یکی از خوانندگان شعر طنزی از عمران صلاحی دیدم با این مطلع که: «شیره را از حبّه‌ی انگور سرقت می‌کنند/ شهد را از لانه‌ی زنبور سرقت می‌کنند» و تصمیم گرفتم این شعر را برای بخش شعر طنز این هفته انتخاب کنم. شعر این هفته‌ی آقای استوار فدیهه از نظر مضمون به این شعر بسیار شبیه بود:

عده‌ای از این و یا از آن دزدی می‌کنند

راحت و آسوده و آسان دزدی می‌کنند

...

***

 

آقای علیرضا شریعتی نفر بعد بودند که ایشان هم یک شعر طنز در مورد 5+1 و در ادامه یک غزل خواندند:

وقت شادی شد و هنگام طرب خوش باشید

دل اگر زار و غمین است به لب خوش باشید

...

***

 

بعد آقای غلامرضا اعتقادی شعری که به مناسبت شهادت امام جواد سروده بودند را خواندند. استاد نجف زاده چند مورد سهوی که در این شعر پیش آمده بود را تذکر دادند. چند بیت از این شعر را با هم می‌خوانیم:

ای شهید راهِ دین مصطفیٰ

ای جواد، ای نور چشمان رضا

ای امامی که چو جد خویشتن

بوده‌ای دائم تو در جود و سخا

مسلمین امشب عزادار تو‌اند

قُرب تو بی‌حد بود نزد خدا

از زمین تا آسمان گریان تو

عرشیان و فرشیان اندر عزا

مرد و زن در ماتم تو سوگوار

هم تمام اولیا و اوصیا

در ره دین خدا گشتی شهید

از جفای آن شقیِ بی‌حیا

...

***

 

من که بهمن صباغ زاده‌ام هم در ادامه یکی از کارهای قدیمی‌ام را خواندم:

جهان و هر چه در آن است خانه‌ی عشق است

تمام عالم و آدم بهانه‌ی عشق است

به اشک می‌دهمش آب و دل خوش است بدان

که این جوانه‌ی کوچک جوانه‌ی عشق است

به عطر تازه‌دَم چای یار دل بسپار

که گاه یک هل کوچک نشانه‌ی عشق است

دوباره از تو سرودم دلم هوایی شد

غزل که نیست عزیزم ترانه‌ی عشق است

به قول خواجه قدم روی چشم من بگذار

کرم نما و فرود آ که خانه‌ی عشق است

***

 

در پایان هم آقای سیدکاظم بهشتی از مثنوی داستان نحوی و کشتیبان را برای ما خواندند. داستان نحوی و کشتیبان مربوط به دفتر اول مثنوی است و در ادامه‌ی داستان اعرابی و خلیفه آمده است:

آن یکی نحوی به کشتی درنشست

رو به کشتیبان نمود آن خودپرست

گفت: هیچ از نحو خواندی. گفت: لا

گفت: نیم عمر تو شد در فنا

دل‌شکسته گشت کشتیبان ز تاب

لیک آن دَم کرد خامش از جواب

باد کشتی را به گردابی فکند

گفت کشتیبان بدان نحوی بلند:

هیچ دانی آشنا کردن؟ بگو

گفت: نی، ای خوش‌جواب خوب‌رو

گفت: کلِّ عُمرت ای نحوی فناست

زانک کشتی غرق این گرداب‌هاست

محو می‌باید نه نحو اینجا، بدان

گر تو محوی بی‌خطر در آب ران

آب دریا مُرده را بر سر نهد

ور بود زنده ز دریا کی رَهَد؟

چون بمُردی تو ز اوصاف بشر

بحر اسرارت نهد بر فرق سر

ای که خلقان را تو خر می‌خوانده‌ای

این زمان چون خر برین یخ مانده‌ای

گر تو علامه زمانی در جهان

نَک فنایِ این جهان بین وین زمان

مردِ نحوی را از آن در دوختیم

تا شما را نحوِ محو آموختیم

فقهِ فقه و نحوِ نحو و صرفِ صرف

در کم آمد یابی ای یار شگرف

آن سبوی آب دانش‌های ماست

وان خلیفه دجله‌ی علم خداست

ما سبوها پُر به دجله می‌بَریم

گرنه خر دانیم خود را، ما خریم

باری اعرابی بدان معذور بود

کو ز دجله غافل و بس دور بود

گر ز دجله با خبر بودی چو ما

او نبُردی آن سبو را جا به جا

بلکه از دجله چو واقف آمدی

آن سبو را بر سر سنگی زدی

***

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.