سیاه‌قلــــــــــــــــــــــــــــــم

دانلود گزارش‌های بهمن صباغ زاده

سیاه‌قلــــــــــــــــــــــــــــــم

دانلود گزارش‌های بهمن صباغ زاده

گزارش جلسه‌ شماره 1095 به تاریخ 2/3/94 (شعرخوانی)

3- شعرخوانی 

شعرخوانی با یکصد و بیست و نهمین غزل از دیوان حافظ، با قرائت استاد احمد نجف زاده آغاز شد. غزل‌هایی که در جلسه خوانده می‌شود برگرفته از نسخه‌ی چاپی مرحوم غنی و قزوینی است و به همان ترتیب که در نسخه‌ی قزوینی و غنی آمده است هر هفته یک غزل از دیوان خواجه خوانده خواهد شد. استاد نجف زاده بعد از خواندن غزل خواجه، برخی ابیات و لغات را توضیح می‌دهند:

اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببَرَد

نهیب حادثه بنیادِ ما ز جا ببرد

اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر

چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد؟

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک

که کس نبود که دستی از این دغا ببرد

گذار بر ظلمات است، خضرِ راهی کو

مباد کآتش محرومی آبِ ما ببرد

دل ضعیفم از آن می‌کشد به طَرْفِ چمن

که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد

طبیب عشق منم، باده ده که این معجون

فراغت آرد و اندیشه‌ی خطا ببرد

بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت

مگر نسیم، پیامی، خدای را، ببرد

***

آقای محمد جهانشیری شاعر بعدی بودند که به شعرخوانی پرداختند. ایشان شعری برای خانه‌ی پدری‌شان در روستای صفی‌آباد زاوه ساخته بودند و در این شعر به وصف حال و هوای کودکی‌شان در این خانه پرداخته بودند:

بوی دوران کودکی دارد در و دیوار خانه‌ی بابا

خِشت‌خِشتی که روی هم کرده‌ست دست معمار خانه‌ی بابا

چرخ چاه قدیمی‌اش مانده روی چاهی بدون سطلی آب

لب سیمانی‌اش ترک خورده چاه تب‌دار خانه‌ی بابا

پُر ز خاکستری به رنگ سکوت آن تنوری که بوی نان می‌داد

گندمِ دیمِ دست‌رنج پدر کهنه‌انبار خانه‌ی بابا

بچگی را دویده بودم من دورِ آن حوضِ گِردِ سیمانی

جزو ابزار بازی‌ام شده بود حوض دوّار خانه‌ی بابا

مشق‌های شب دبستان را می‌نوشتم به سرنوشتِ مداد

زیر نور چراغ نفتی و ماه روی تالار خانه‌ی بابا

بچّگی را به خطِّ پایان بُرد بازی اسب چوبی و شلاق

قد و بالای من جوان می‌شد توی تکرار خانه‌ی بابا

پدرم هم‌کلام مردانی سبزه‌رویان غیرت گندم

بیل و داس و چهارشاخ و تبر اسم ابزار خانه‌ی بابا

یک بهاران صدای برّه و میش، های و هوی و هوار چوپان‌ها

خوشی روزهای قرمه‌خوران، خون پروار خانه‌ی بابا

عاشقانه‌ترین غذایم بود آش سبزی و سیر و رشته و کشک

مادر بچه‌های دور و برش ظهر ناهار خانه‌ی بابا

توت شیرینی و محبت را می‌تکاندند بهتر از خودمان

دست همسایه‌های پُرمهرش مثل غمخوار خانه‌ی بابا

...

***

بعد من که بهمن صباغ زاده‌ام یک کار جدید خواندم. در سرودن این کار یک ترانه و یک دکلمه را در ذهن داشته‌ام. در مصرع اول یک دکلمه با موضوع شکلات در ذهنم بود که خلاصه‌ی متن‌اش این بود «دوستم گفت تا آخر عمر با هم دوست باشیم و من گفتم تا نداره». یک ترانه هم که یادم نیست کی گفته و کجا شنیدم هم این بود که «می‌خوام برم پا ندارم، می‌خوام نرم جا ندارم»:

مرد است و دردی تا قیامت، البته عشقش تا... ندارد

درد است و مرد عاشق بر این درد، دردی که او تنها ندارد

عاشق سبکبال است و پابند، در برزخ تردید اسیر است

هنگام ماندن جا ندارد، هنگام رفتن پا ندارد

بنویس تا مردم بخوانند، بگذار تا عالَم بدانند

دیوانگی چیز بدی نیست، دیوانگی حاشا ندارد

دیشب زمین یک‌باره لرزید جز تو دل از دنیا بُریدم

دل ناگهان فهمید جز عشق چیزی در این دنیا ندارد

در زندگی قطعی‌ترین مرگ است پس گاهی بیایید

در ذهن‌مان با خود یگوییم امروزمان فردا ندارد

***

محمد امیری عزیز شاعر جوان و بااستعداد همشهری در ادامه چند دوبیتی جدید خواند. این شاعر همشهری بیشتر به قالب دوبیتی و گاه رباعی گرایش دارند:

شبیه دردهایت بی‌وطن باش

دَراَندَشت است دنیا، شیرزن باش

کمی دیوانه‌تر از آن‌چه هستم

کمی نزدیک‌تر از من به من باش

***

زمین محدوده‌ی میدان جنگی‌ست

که هر کس قسمت قلبش فشنگی‌ست

تهِ تقدیر هر خانه خرابی‌ست

تهِ تقدیر هر گنجشک سنگی‌ست

***

به هم ریزد جهان مخملی را

مهیّا سازد از غم مَقتَلی را

همین سیگار روشن می‌تواند

به خاکستر نشاند جنگلی را

***

آقای محمود خرقانی شاعر بعدی بودند که به شعرخوانی پرداختند. ایشان ما را به شنیدن دو غزل زیبا مهمان کردند:

ساده غمگین می‌شوم، آسان‌تر اما باز شاد

دلخوشم مانند کودک‌ها به هر کس هر چه داد

آدمی معمولی‌ام مابینِ مرزِ روز و شب

یک میانگینِ ملایم بین کم‌ها تا زیاد

زندگی عادت شده، بالا و پایین‌اش یکی‌ست

مثل سردردی که گاهی مزمن است و گاه حاد

کوزه‌ی افتاده‌ای هستم کنار کوچه‌ای

تکیه‌گاهم بوته‌ای، هم‌صحبتم لب‌های باد

اهل حالم، حال؛ گرچه وضعِ حالم مدتی

وضع بازار است، گاهی خوب، گاهی هم کساد

مطمئن باشید روزی که بیفتم توی گور

با خودم غم می‌بَرَم تا شادی‌ام مانَد به یاد

هیچ‌چیز این جهان من را به حسرت وانداشت

چون خدا بر شانه‌اش دنیای شعرش را نهاد

***

مثل قطاری پیر روی ریلِ تکرار

از رفتنم ناچار و از برگشت بیزار

واگن به واگن خستگی‌های عمیقی

را می‌کشم دنبال خود هربار، هربار

سوت قطاری آخر خطّم که عمری

انباشته روی تنش غم‌های بسیار

سخت است روی ریل‌ها طاقت بیارد

سرباز پاجفتی که حالا گشته سربار

دستی خداحافظ، نگاهی غرق بدرود

هر ایستگاهی بغض سنگینی‌ست انگار

هر کوپه آهی در گلو، انبوهی از زخم

هر پنچره از چشم‌هایی خیس خش‌دار

ای ریل چسبیده به پای خسته‌ی من

لطفا از این پاهای زخمی دست بردار

لِک لِک تِلِک لِک لِک تِلِک روی خط مرگ

دارم خودم را می‌بَرَم این‌بار، این‌بار

***

آقای علیرضا شریعتی دیگر شاعر همشهری در ادامه غزل خوانده‌اند:

در آرزوی دیدنت با دل مدارا می‌کنم

خواب و خیال و وعده را هر شب مهیا می‌کنم

اندوه دلتنگی اگر در دیده‌ام جا خوش کند

نقش تو را بر بوم دل هر شب تماشا می‌کنم

در امتداد خلوت طولانی تنهایی‌ام

با سربه‌مُهر سینه‌ام امروز و فردا می‌کنم

شیداتر از بلبل شَوَم با دل سماعی خوش کنم

وقتی کتاب دیده را بر روی تو وا می‌کنم

گلواژه‌هایت زخمه‌ی آهنگ قلبت می‌شود

زیباترین احساس را با تو تمنا می‌کنم

در فصل سبز بودنت پایان غم چون می‌رسد

از شوق رویت گریه را بر خود گوارا می‌کنم

***

دوست شاعر طنزپرداز همشهری آقای سلیمان استوار فدیهه این هفته نقیضه‌ای بر یکی از رباعیات خیام را در قالب قطعه سروده بودند. البته شعر ایشان با نقیضه‌ی شعر خیام آغاز شده بود و بعد گریز زده بودند به مسایل اجتماعی و سیاسی:

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با لاله‌رخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

خیام

با لاله‌رخی اگر نشینی بد نیست

در فصل بهار از گل لاله بگو

از غرش ابر و خنده‌ی بلبل مست

از شبنم و از شقایق و ژاله بگو

از هی‌هی چوپان و نوای خوش نی

از بع‌بع میش و رقص بزغاله بگو

از مسجد و از موعظه‌ها حرف مزن

از ساقی و از شراب ده‌ساله بگو

ما را چه به جان‌کِری و لبخند ظریف

از غمزه و ناز دختر خاله بگو

استاد حسن به کارگرها فرمود

با ما سخن از کمچه و از ماله بگو

امسال که سال دولت و ملت ماست

از ماه شب چارده، از هاله بگو

باید همه همزبان و همدل باشیم

کمتر سخن از غصه و از ناله بگو

***

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.